شنبه , ۲۹ دی ۱۴۰۳
بنوش ای برف! گلگون شو، برافروزکه این خون، خون ما بی خانمان هاستکه این خون، خون گرگان گرسنه ستکه این خون، خون فرزندان صحراستدرین سرما، گرسنه، زخم خورده،دویم آسیمه سر بر برف چون بادولیکن عزت آزادگی رانگهبانیم، آزادیم، آزاد......
حوض خالی دلم با تو پر از آب شدهقلب پراحساسم با توچه بیتاب شدهدرهمان لحظه ی دیدار تو انگاری که یاکریم دل من از قفس آزاد شده...
خوشا مرغی که در کنج قفس با یاد صیادش چنان خرسند بنشیند که پندارند آزادش نمی گویم فراموشش مکن ! گاهی به یادآور اسیری را که میدانی نخواهی رفت از یادش...
دوست دارم آزاد باشم!همچون پروانه های سرخ و صورتی یک گلستان؛پرسه زنم میان گل هاسرمست شوماز عطر دل انگیز سنبل و سوسن های باغ جادوو بال بگیرمو پرواز کنم تا خود آسمان.دوست دارم شبیه به یک پروانهبه مثال روزهای خوش کودکی،رقص کنم با شعله های سوزان شمعو بازیچه شوممیان شعرهای دخترک طناب به دست،شمع و گل و من...!در کنار بپر بپر کردن های دخترکان مو خرگوشی؛همیشه آزاد بودیم و رها....
حالا که غصه آمده ، ما شاد می رویمبگذار پُر کنند که برباد می رویمما را برای کنج قفس دانه می دهنداز خیر دان گذشته و آزاد می رویمپر می کِشیم از کف آنها که می کُشندما دام برده در پی صیاد می رویمدائم فریفتند : بمانید ، می رسدآن اتفاق تازه نیفتاد ! می رویمعمری اسیر و ساکن و ساکت نشسته ایمساکت شدن بس است به فریاد می رویمباور کنیم از دل این کلبه ی خرابدیگر به سمت خانه ی آباد می رویمدی بود و سرد و تلخ همه ماه و سال ما...
انسان در لحظه ای آزاد می شود که خودش بخواهد....
تو آزاد هستی، و بخاطر همین است که گم شده ای....
نام مرا بنویسیدپای تمام بیانیه هایی کهلبخند و بوسه را آزاد می خواهندپای بیانیه هایی که نمی خواهنددرختی قطع شودپرنده ای بهراسدچهارپایه ای بلغزد زیر پای کسی،پای بیانیه هایی کهمی ترسند کودکی گریه کند......
هیچ کس آزاد نیست، حتی پرنده ها هم به آسمان زنجیر شده اند....
من آزاد هستم که همان چیزی باشم که می خواهم....
+چرا کشتیش؟-آقای قاضی بهش گفتم عاشقتم گفت ماشینت چیه؟+آزادی...
پرندگانم را آزاد کردمزیرا فهمیدمنداشتنتنها راه از دست ندادن است!...
اگر خواستی سرزمینت را آزاد کنی ده گلوله در تفنگت بگذار، که نُه گلوله برای خائنین و آدم فروشان و تنها یک گلوله برای دشمنت کافیست....
الان دیگر هیچکس آزاد نیست ، میفهمی یا نه ؟!حتی اگر من به سیاست کاری نداشته باشم ، سیاست به من کار دارد ؛ راه فراری نیست...
مسیر زندگی می تواند آزاد و زیبا باشداما ما مسیر را گم کرده ایم...حرص روح انسان ها را مسموم کرده استو دنیا را با تنفر مسدود کرده استو ما را در مسیر پستی و خونریزی حرکت می دهد......
تو هم جوونی و هم زن ، هردوشون محدودیتهای جدی دارن ، اما تو آدم هم هستی !نذار کسی تصمیم بگیره که تو کی باشی ، این بردگیه ! اون آدمِ آزادی که دارم راجع بهش حرف میزنم جایی درون توئه ، پیداش کن و بذار یه کار خوب تو دنیا انجام بده ......
مثه پرنده ایَم که آزاده اما نمیدونه کجا بره...
ز هر چه غم است گشته بودم آزادفریاد از این دام زمانه فریادناگاه کمین گشود از مشرق دلیلدای سیاه گیسوانت در باد...
آزاد نخواهی شدتقلا نکنماهی درون تنگدریا فقطزندان بزرگتری است...
هیچ و باد است جهانگفتی و باور کردی؟!کاش، یک روز، به اندازه ی هیچغم بیهوده نمیخوردی!کاش، یک لحظه، به سرمستی بادشاد و آزاد به سر می بردی...
سیب بهانه بود*حوا*می خواست آزاد باشد......
آخرین پرنده را هم رها کرده اماما هنوز غمگینمچیزیدر این قفسِ خالی هستکه آزاد نمی شود...
پیراهن تو پرچم در باد می شود دردا!سرود ملی من داد می شود . پیراهنم،حصار تنم را که می کَنی آغوشم از محاصره آزاد می شود...
تقدیر من از بند تو آزاد شدن نیستدیدی که گشودی در و من پر نگشودم...
زندگی در بردگی شرمندگی استمعنی آزاد بودن زندگی است...