شنبه , ۲۹ دی ۱۴۰۳
چون آب بجویبار و چون باد بدشت روزی دگر از نوبت عمرم بگذشت هرگز غمِ دو روز مرا یاد نگشت؛ روزی که نیامدست و روزی که گذشت...
دوزخ شَرَری ز رنجِ بیهودهٔ ماست...
ماییم و می و مطرب و این کنج خرابجان و دل و جام و جامه پر دُرد شراب فارغ ز امید رحمت و بیم عذاب آزاد ز خاک و باد و از آتش و آب...
وابستهٔ یک دمیم و آن هم هیچ است!...
ای دل غم این جهان فرسوده مخور بیهوده نهای غمان بیهوده مخورچون بوده گذشت و نیست نابوده پدید خوش باش غم بوده و نابوده مخور...
تا چند زنم به روی دریاها خشت بیزار شدم ز بت پرستان کُنِشتخیام، که گفت دوزخی خواهد بودکه رفت به دوزخ و که آمد ز بهشت...
هم دانهٔ امید به خرمن ماند هم باغ و سرای بی تو و من ماندسیم و زر خویش از درمی تا بجویبا دوست بخور گر نه به دشمن ماند...
هر راز که اندر دل دانا باشدباید که نهفته تر ز عنقا باشدکاندر صدف از نهفتگی گردد درآن قطره که راز دل دریا باشدخیام...
یک قطرهٔ آب بود و با دریا شدیک ذرهٔ خاک و با زمین یکتا شدآمد شدن تو اندرین عالم چیست؟آمد مگسی پدید و ناپیدا شد...
پیش از من و تو لیل و نهاری بوده است گردنده فلک نیز بکاری بوده است هرجا که قدم نهی تو بر روی زمین آن مردمک چشم نگاری بوده است...
آن قصر که بر چرخ همی زد پهلو بر درگهِ او شهان نهادندی رو دیدیم که بر کنگره اش فاخته ای بنشسته همی گفت که: «کوکو، کوکو؟...
این کوزه چو من عاشق زاری بوده ست در بند سر زلف نگاری بوده ست این دسته که بر گردن او می بینیدستی ست که بر گردن یاری بوده ست...
این کهنه جهان به کس نماند باقی...
خوش باش ندانی به کجا خواهی رفت...
آن ها که کهن بُوَند و آن ها که نُوَند هریک به مراد خویش لَختی بدُوَنداین سفلهْ جهان، به کس نمانَد باقی رفتند و رویم و دیگر آیند و روَند...
بدخواه کسان هیچ به مقصد نرسد یک بد نکند که با خودش صد نرسد من نیک تو خواهم و تو خواهی بد من تو نیک نبینی و به من بد نرسد...
تا دست به اتفاق بر هم نزنیم، پایی ز نشاط بر سر غم نزنیم، خیزیم و دمی زنیم پیش از دمِ صبح،کاین صبح بسی دمد که ما دَم نزنیم!...
هنگام سپیده دم خروس سحری،دانی که چرا همی کند نوحه گری؟یعنی که: نمودند در آیینهٔ صبحکز عمر شبی گذشت و تو بیخبری!...
از منزل کفر تا به دین ، یک نفس است وز عالم شک تا به یقین ، یک نفس است این یک نفس عزیز را خوش مى دار کز حاصل عمر ما همین یک نفس است...
گریه ام گرفت در سالن ایستگاهمثل خیام در کارگاه کوزه گریو به دوستانم فکر کردمکه یا مرده اندیا در آسایشگاه به آتش سیگارشان خیره اندآرش شفاعیگوزن در بوران شدید...
افسوس که بی فایده فرسوده شدیموَز داسِ سپهرِ سرنگون سوده شدیم؛دردا و ندامتا که تا چشم زدیم،نابوده به کامِ خویش، نابوده شدی...
از جمله ی رفتگان این راه دراز باز آمده ای کو که به ما گوید رازهان بر سر این دو راهه از روی نیاز چیزی نگذاری که نمی آیی بازبیست و هشتم اردیبهشت، روز بزرگداشت حکیم عمر خیام گرامی باد...
خیام اگر ز باده مستی خوش باشبا ماهرخی اگر نشستی خوش باشچون عاقبت کار جهان نیستی استانگار که نیستی چو هستی خوش باش...
ای دوست بیا تا غم فردا نخوریموین یکدم عمر را غنیمت شمریمفردا که ازین دیر فنا درگذریمبا هفت هزار سالگان سر بسریمگرامی باد روز حکیم عمر خیام نیشابوری...
از دی که گذشت هیچ ازو یاد مکنفردا که نیامده ست فریاد مکنبرنامده و گذشته بنیاد مکنحالی خوش باش و عمر بر باد مکن بیست و هشت اردیبهشت،روز بزرگداشت حکیم عمر خیام گرامی باد...
از آمدن بهار و از رفتن دیاوراق وجود ما همی گردد طیمی خور! مخور اندوه که فرمود حکیمغمهای جهان چو زهر و تریاقش میبیست و هشت اردیبهشت،روز بزرگداشت حکیم عمر خیام گرامی باد...
ای کاش که جای آرمیدن بودییا این ره دور را رسیدن بودیکاش از پی صد هزار سال از دل خاکچون سبزه امید بر دمیدن بودیبیست و هشت اردیبهشت،روز بزرگداشت حکیم عمر خیام گرامی باد...
گر آمدنم بخود بدی نامدمیور نیز شدن بمن بدی کی شدمیبه زان نبدی که اندر این دیر خرابنه آمدمی نه شدمی نه بدمیبیست و هشت اردیبهشت،روز بزرگداشت حکیم عمر خیام گرامی باد...
ای بس که نباشیم و جهان خواهد بودنی نام زما و نی نشان خواهد بودزین پیش نبودیم و نبد هیچ خللزین پس چو نباشیم همان خواهد بودروز بزرگداشت حکیم عمر خیام گرامی باد...
خیام اگر ز باده مستی خوش باشبا ماه رُخی اگر نشستی خوش باشچون عاقبت کار جهان نیستی استانگار که نیستی چو هستی خوش باش...
ای دل غم این جهان فرسوده مخور...
برای کوچه های پیچ در پیچ گیسوانت باید شاملو را خبر کنم!خیام دو خط شعر بگوید و بنان تصنیف کند!قصه ی گیسوانت سر دراز دارد...️️️...
این یک دو سه روز نوبت عمر گذشتچون آب به جویبار و چون باد به دشتهرگز غم دو روز مرا یاد نگشتروزی که نیامدهست و روزی که گذشت...
ناآمدگان اگر بدانند که مااز دهر چه می کشیم نایند دگر...
صدای تو را / رنگ و بوی صدای تو را دوست دارم . صدای تو اندوه خیام را دارد. رنگ وبوی صدای تو را دوست ......
ایام زمانه از کسی دارد ننگکو در غم ایام نشیند دلتنگمی خور تو در آبگینه با ناله چنگزان پیش که آبگینه آید بر سنگ...
گویند اگر مِی بخوری عرش بلرزدعرشی که به یک جام بلرزدبه چه ارزد...؟...
ابر آمد و باز بر سر سبزه گریست بی باده ارغوان نمیباید زیستاین سبزه که امروز تماشاگه ماست تا سبزه خاک ما تماشاگه کیست...
کس مشکل اسرار اجل را نگشادکس یک قدم از دایره بیرون ننهادمن مینگرم ز مبتدی تا استادعجز است به دست هر که از مادر زاد...
گیرم که حرام است لبی تر کنم از تو پیش نظرتتشنه بمیرم چه؟حلال است ؟...
می خور که به زیر گل بسی خواهی خفتبی مونس و بی رفیق و بی همدم و جفتزنهار به کس مگو تو این راز نهفتهر لاله که پژمرد نخواهد بشکفت...