پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
سنگین تر از تفنگ /عکسی است که یک سرباز حمل می کند /عکسی بدون رنگعکسی بدون رخعکسی تمام هیچ !«آرمان پرناک»...
با زندگی کنار آمده امزندگی با من نهما زیرِ سقفِ هیچبه مرگِ همچشم دوخته ایم...«آرمان پرناک»...
ما هیچ تر از هیچ پی هیچ دویدیمجز هیچ در این هیچ دگر هیچ ندیدیم...
جهان هیچ است، بی تو ؛ ای مَه زیبازمان را ، هیچ ؛ پندارم گل رعنانمی ارزد ، به هیچ ؛ پایان و آغازی چو هیچ است، هیچ دانم؛ ای دل شیدا بادصبا...
در آغاز ه ی چ بودو خدا شعری سرود به نامِ: « عشق »....
دست هایت آیه های مهربانی بود،و چشم هایت رسولِ عشق،بی تو اما،سیاره یِ وجود بر مدارِ هیچ می پیچد....
ای دوست! جهان دمی ست و آن دم هیچ است بر عمر مبند دل، که آن هم هیچ است...
وابستهٔ یک دمیم و آن هم هیچ است!...
هیچ ِ هیچمزرد زردم مثل برگی در خزان روزگارسرد سردم چون تگرگ آباد بی مرز و حصارگرچه میچرخم به دور خویشتن بی واهمههیچِ هیچم چون حبابی در هجوم آبشارهر سحر پیغام شادی میدهد خورشید و منگیج گیجم مثل اعدامی که پای چوب داربسکه با هر قاصدک همپای باران گشته امخیس خیسم مثل صحرائی که در فصل بهارخانه اش آباد اگر یادی کند از ما بگودور دورم مثل نیشابور و شهر قندهارفرصت کوتاه عمری را مجال چاره چیست؟کوچ کوچم بر سر همدستی ایل و ...
هیچ است وجود و زندگانی هم هیچ وین خانه و فرش باستانی هم هیچ از نسیه و نقد زندگانی، همه راسرمایه جوانی است، جوانی هم هیچ...
من هیچ تر از هیچ تر از هیچ ترینم آن هیچ پر از هیچ که گویند همینماو هیچ و دلم هیچ وخودم هیچ و همه هیچ چون هیچ که در هیچ بپیچند چنینمدیدی که کسی هیچ تر از هیچ ترین است؟ آن هیچ تر از هیچ تر از هیچ ترینممن هیچ تر از هیچ، پیِ هیچ دویدممن هیچ ترین هیچ، هیچستان زمینماز هیچ کسی هیچ ندیدم، که ز هیچ نباشددر هیچ بمانم، که ز هیچی به نگینمسید عرفان جوکار جمالی...
اینجا آدم ها چنان خوشبخت اند که دیگر عاشق نمی شوند! هیچِ هیچ اند ...به کس دیگری نیاز ندارند، به خدا هم همین طور! صبح می نشینند جلوی خانه های غرق ِ نورشان و تا شب منتظر مرگ می مانند ...- آگوتا کریستوف...
من پوچممیفهمی پوچ یعنی چی؟!یعنی هیچی...یعنی از هیچی برسی به همه چییعنی رفیقت میپرسه چی شدهتومیگی هیچی نیست ...ولی توی هیچی نیست هاخیلی چیزها هستیعنی کلی حرف هست که باید بزنمیعنی دیگه هیچ حرفی رو باور نکندلم برای هیچی ها تنگ شده ...دلم برای تو خیلی تنگ شدهولی هیچ حرفی نمیتونم بزنممن پر از هیچم.......
هیچ نرفت و نرود از دلِ من صورتِ او...
مثل یک ساز شکسته از صدا افتاده امنغمه ها دارم ولی بی ادّعا افتاده امارزش دل را مسنج از ظاهر بی رونقممثل گنجی در دل مخروبه ها افتاده امای طبیب قلب تبدارم مکن بیهوده سعینوشدارو را رها کن ، از شفا افتاده اممانده ام تنها جدا از یار و شهر و خانمانچون کلاغ قصّه ها دور از سرا افتاده اماینهمه افتادن و در خود شکستن هیچ نیستدل پریشانم که از چشم شما افتاده امبهزاد غدیری...
بگذار هر چه داری و بگذر که هیچ نیستاین پنج روزه عمر که مرگ از قفای اوست...
دنیا همه هیچ و اهل دنیا همه هیچای هیچ برای هیچ بر هیچ مپیچدانی که پس از مرگ چه ماند باقیعشق است و محبت است و باقی همه هیچ...
الهی! همه تو، ما هیچ...
همه هیچ اند، اگر یار موافق باشد...
من غوغای درون کسی راکسی را که ...در آتش عشق می سوزداما دم نمی زندچیزی نمی گویدچیزی جز کلمه هیچ ...هیچ ...هیچ ...و انگار که کسی دل رابه تاراج روزهای پایانی نبرده استهیچ گاه ...هیچ گاه درک نخواهم کردرعنا ابراهیمی فرد...
هیچ هیچست این همه هیچست و بس...
هیچست این جهان و تو دل را در او مپیچ وین بند پیچ پیچ مپیچان به پات هیچ...
کوله باریست پر از هیچ که بر شانه ماست گله از دست کسی نیست مقصر دل دیوانه ماست..!...
من غوغای درون کسی راکسی را که ...در آتش عشق می سوزداما دم نمی زندچیزی نمی گویدچیزی جز کلمه هیچ ...هیچ ...هیچ ...و انگار که کسی دل رابه تاراج روزهای پایانی نبرده استهیچ گاه ...هیچ گاه درک نخواهم کردرعنا ابراهیمی فرد (رعناابرا)...
دنیا همه هیچ و اهل دنیا همه هیچای هیچ برای هیچ بر هیچ مپیچدانی که پس از مرگ چه ماند باقیعشق است و محبت است و باقی همه هیچﺑﺸﻨﻮ ﺍﺯ “ﻣﻦ”…ﺑﻬﺘﺮﻳﻦ “ﺭﺍﻭﻱ” ﻣنم ﺭﺍﺳﺖ ﺧﻮﺍﻫﯽ، ﻫﻢ ﻧﯽ ﻭ ﻫﻢ ﻧﯽ ﺯﻧﻢﻧﺸﻨﻮ اﺯ ﻧﻰ، “ﻧﻰ “ﺣﺼﯿﺮﻯ” ﺑﻴﺶ ﻧﻴﺴﺖﺑﺸﻨﻮ ﺍﺯ “ﺩﻝ”…”ﺩﻝ” ﺣﺮﻳﻢ ﺩﻟﺒﺮﻳﺴﺖﻧﻰ ﭼﻮ ﺳﻮﺯﺩ ﺧﺎﻙ ﻭ ﺧﺎﻛﺴﺘﺮ ﺷﻮﺩ“ﺩﻝ” ﭼﻮﺳﻮﺯﺩ، ﻻﯾﻖ “ﺩﻟﺒﺮ” ﺷﻮﺩمولوی بلخی...
هیچ هیچم و در این وادی پر پیچ، به خود نمی پیچم......
غم انگیزترین سکانس زندگی امجایی ستکه هیچ خاطره ای از توروحم را نوازش نکرد.همه جا به دنبالت بودمهیچ جا نبودی.و "هیچ"تنها چیزی ستکه بعد از توسهم چشمان منتظر من شد....
دلمان مرداز بس زنده ایمبرای هیچ...
خانه ام ویرانیجامه ام عریانیعشق بازی من و صبح عدمچه خوشیها که نمی انگیزدشهر خالیست ز هیچپشت هر هیچ که با هیچ درآمیخته استهیچ هیچِ دگری پیدا نیستهر چه چیز است نه چیزهرچه هست است نه هستهر چه بود است نه بودهر چه هیچ است نه هیچهیچگاهان که بر آن جادهٔ هیچاهیچقدمی در نهم از فرط ملالمقصدم نیستنم خواهد بوداندر آن هیچ سرانیستن زیستنم خواهد بود...
باید چیزی را از هیچ چیز بسازید....
تو که پیشمىجز دوستت دارمدلم هواى هیچ نمى کند، هیچ حسى به دردت نمى خورد، جز اینکه کسى که دوستش دارىدوستت بدارد..️️️️...
گر مرا هیچ نباشد نه به دنیا نه به عقبیچون تو دارم همه دارم دگرم هیچ نباید!...
من همه هیچ و تو همه جانی...
گر هیچ نباشدچو تو هستی همه هست️ ️️️...
با تو باشمبه هیچ خرسندم...
دنیا همه هیچ و اهل دنیا همه هیچ !ای هیچ برای هیچ بر هیچ مپیچ ...دانی که پس از مرگ چه ماند باقی ؟عشق است و محبت باقی همه هیچ...
خواهی که شوی با خبر از کشف و کراماتمردانگی و عشق بیاموز و دگر هیچ ......
چون تو دارمهمه دارمدگرم هیچ نباید...
و سهم ما از تمام دنیا انتظار بود و سهم ما از تمام انتظارها هیچ...
کوله باری پر از هیچ که بر شانه ی ماست...گله از دست کسی نیست...مقصر دل دیوانه ی ماست......
سرشار از هیچ شده ام بی تو!پای ماندنم دیگرسخت می لرزد......
هیچ و باد است جهانگفتی و باور کردی؟!کاش، یک روز، به اندازه ی هیچغم بیهوده نمیخوردی!کاش، یک لحظه، به سرمستی بادشاد و آزاد به سر می بردی...
آغوش تو و دیگر هیچ...
مرا به هیچ بدادی و من هنوز بر آنمکه از وجود تو مویی به عالمی نفروشم...
آن عشق که در پرده بماند به چه ارزد؟ عشق است و همین لذت اظهار و دگر هیچ...