پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
غروب به غروب کنار جویبار می رود،و برای بوسیدنش خم می شود،بید مجنون!شعر: آسو ملا ترجمه: زانا کوردستانی...
بهارانکم کمک فصل بهاران می رسدروز خوب روزگاران می رسدمی رهاند کوچه را از انجمادمی تراود نور و باران می رسدمی جواند ساقه ای نورسته راساز و برگ چرخ دوران می رسدمی تکاند شاخه ها را از کلاغآهویی از کوهساران می رسدنرگسی می روید از دامان دشتغنچه محو لاله زاران می رسدزندگی همرنگ شادی می شودزمزمی از جویباران می رسد...
ای فرشِ مرمرین!ای برف!دنیای یخ زده، اینک غنوده استدریایی از سپیده که خاموش خفته استوقتی که آمدیدرخت همهمه سر کرد و شاخه ها لرزیدجویبار گریخت و روی ماه را شالِ ابر پوشانیدگنجشک هم نمی خوانَدچرا که می ترسدخوابِ معصومِ برف را بیاشوبد...
زندگی جویبار بی انتهایی از رنج است و رشد به معنای پیدا کردن راهی برای اجتناب از این جویبار نیست بلکه به معنای شیرجه زدن درون آن و پیدا کردن موفقیت آمیز راه در عمق آن است ......
دی و بهمن ز گرد راه رسیدشد زمستان و کوچهها یخ بست دانه دانه چو پنبههای لطیفبرف بارید و بر درخت نشستشاخههای ظریف شب بو رابرف سنگین بی حساب شکستطفل ذوقم بهانه جویی کرد که گل زرد و ارغوانی کو وقت اسفند و گل دوباره شکفتباغ زیبا شد و بهار آمدبرگ را دانههای باران شست آب رفته به جویبار آمد...
این یک دو سه روز نوبت عمر گذشتچون آب به جویبار و چون باد به دشتهرگز غم دو روز مرا یاد نگشتروزی که نیامدهست و روزی که گذشت...
من شکفتن ها را میشنومو جویبار از آن سوی زمان میگذرد ......