پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
درحریم یار،خون پاشیدند ازدامن شیعیان گلی راچیدندآن دسته گلی راکه زباغی چیدند درهجروغمش مردوزن نالیدند🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤زهراسلحشور...
فتنه بر پا می کند در وجودم شوق دیدار نگاهی که سالهاست فتنه گر دل تنگ من است ...
ای آنکه بی تو چشم و دلم را قرار نیستاز من سلام و از تو علیک انتظار نیستاز بام نخوتت به دلم سنگ میزنیاز کوچه ات به خیر کسی را گذار نیستدر اعتلای عشق تو جستم خلود راغافل که جز به فتنه تو را اشتهار نیستدر شقه شقه های روانم، توهمیدیوانگی مهارت شاقیست، عار نیستهی خنده خنده رفت دو روز مجال مااینگونه وقت و بخت کشی افتخار نیستگلدان و شمع و ترمه ، پس از مرگ مهمل استدریاب این ودیعه که جان ماندگار نیستشهزاد شادخوار نظرباز خودپسندح...
کوچه های بغض آلودحریم خلوت دل جای پای خوبان استنگاه پنجره چشم انتظار جانان استاز آن زمان که سر فتنه دست باد رفته حکایت خم زلف و سری پریشان استدلم گرفته در این کوچه های بغض آلود که بی قرار سحرگاه عطر باران استاگر به مهر و حرارت نتابی ای خورشید تمام فصل درختان پر از زمستان استتو را به زمزمه شاخه و شکوفه قسمبه آن جوانه که در زیر خاک پنهان استجفای بی خبری از صدای پای نسیمغبار گوشه نشین را مگو که آسان استخوشا د...
هر سوی موج فتنه گرفته ست و زین میان آسایشی که هست مرا در کنار توست...
ای بسا فتنه که از چشم تو در آفاق است تو چه کردی همه آن خانه برانداز کند...
شورشی با دیدنت، در قلب من برپا شدهاین انقلاب مخملی، از فتنه ی چشمان توست...
به چشمک اینهمه مژگان به هم مزن یاراکه این دو فتنه بهم می زنند دنیا را...
گرچه محتاج معلّم نیست آن بیدادگرفتنه با چندین زبان آموزگارِ چشمِ توست....
فتنه با آن بی قراری خانه دار چشم توست...
بی چاره دل که غارت عشقش به باد دادای دیده خون ببار که این فتنه کار توست...