یکشنبه , ۴ آذر ۱۴۰۳
مرا از چشمهایت دور مکن ای هرگزترین عاشق بگذار تا دلم را بردارم و به دریا بزنمتا دیگر از یادم نرود که شنا بلد نیستم وعاشق تری نکنم اینگونه که در ازدحام هیچ می ایستماز خدا تنهاتر می شوممرا از چشمهایت دور مکن ...جلال پراذرانسفیر اهدای عضوفعال محیط زیست...
پلکهایم را می بندم نگاهم نفس بند می شود و هیچکس هرگز نمی بیند چگونه به پایان می برد پروانه ای در پشت شیشه جان می کند را ...جلال پراذرانسفیر اهدای عضوفعال محیط زیست...
عاشق آن آرامشی هستم که جهان پس از مرگِ آخرین نفربه خود می بیندو در سایه خدایی می خوابدکه شبیه هیچکدام از آنهاکه خریدیم و فروختیم نیست نشاطِ هیچ پاسخی به هیچ پرسشی مناسب است و ترس کودکانه ای سکوت را می لرزاندآری، عاشق آن آرامشی هستم که جهان پس از مرگ آخرین نفربه خود می بیند ...جلال پراذرانسفیر اهدای عضوفعال محیط زیست...
هیچی کهنسال با عصایی از سوزنروی تداوم سکوتم راه می رود ...بی فایده ست !بیداری ام ،با این غم سنگین بعد از تو خواب رفته است!جلال پراذرانسفیر اهدای عضوفعال محیط زیست...
یا دوستم داشته باشمرا که بی تو نمی رویمیا این سپس های پاییزی ام راهمیشه باور کن ...جلال پراذرانسفیر اهدای عضوفعال محیط زیست...
آنسوی پنجرهپاییز داردسر از پا نمى شناسد..!و من ، یادت که در سرم مى نشیندغمى از دلم بالا مى رود مثل وقتى کهبا گنجشگ ترین بهانهگربه از درخت ...! اینجامن از آنسوی پنجره پرم ....جلال پراذرانسفیر اهدای عضوفعال محیط زیست...
آسمان از لا به لای میله ها در سعی بالهایم پرواز می کارد من، چشم از زمینِ بی دلیلِ دلهرهبرمی دارم و خسته از آوار این شبرنج بی فردا تا دوردستِ خواهشِ خورشید می پربازم... حالا ببینیددر نگاه قوم سنگ و ساچمه حتی یک قفس آزادی دارم یک قفس آزادی ...! جلال پراذرانسفیر اهدای عضوفعال محیط زیست...
با تو در آرامشی تن به تن گسترده می شوم و جهانم هیچ سمتی نداردعقربه های ساعت دیواری ام را برداشته ام و فلسفه دیگر آزارم نمی دهدبا تو که هستمشک ندارممثل خدا طولانی می شوم مثل همین شبی که روی پلک فردا سنگینی می کند با تودر آرامشی تن به تن ......
دست بر نمی دارد / چشمم. نگاهم که می لغزد روی خواب پست و بلندت ذهنم/ شبانه باردار می شود و می دانم/ از فردا هر که می رسد او را غزل صدا می کند...!...