جمعه , ۲ آذر ۱۴۰۳
من هیچ و قت گریه نمی کنم اشک ریختن که فایده نداره ! بابابزرگ یه روز گفت که اگه بزنه زیرِ گریه شاید دیگه اشکش بند نیاد از بس چیزهایی که میشه براشون گریه کرد زیادن ..._سالی گاردنر...
–عشق؟–تنهاست و از پنجره ای کوتاهبه بیابان های بی مجنون مینگرد......
ما همیشه صداهای بلند را میشنویم،پررنگ ها را میبینیم، سخت ها را میخواهیم.غافل ازینکه خوبها آسان می آیند،بی رنگ می مانند و بی صدا می روند!!!...
زمین نمی خواهد نجات پیدا کند، می خواهد دوست داشته شودبا عشق ورزیدن به زمین است که آن را نجات خواهیم داد...
زندگی یک پاداش است نه یک مکافاتفرصتی است کوتاه تا ببالی،بدانی،بیندیشیو زیبا بنگری....
در نهایت، این تعداد سال های زندگی ات نیست که اهمیت دارد، بلکه مقدار زندگی ای که در این سال ها داشته ای، مهم است...
دافنه دوموریه:من چیزهاى ساده را دوست دارم !کتاب را ، تنهایى را ،یا بودن با کسى را که مرا مى فهمد...
پایم درد می کرد ...یعنی کفشم مال پارسالم بود و تنگ شده بود هرچند کفش تنگ نمی شود و پا بزرگ می شود ولی آدم چون خودش را نمی بیند ،تقصیر را گردن چیزهای دیگر می اندازد !• فرهاد حسن زاده• عقرب های کشتی بَمبشک...
"دوستت دارم "رامن دلاویز ترین شعر جهان یافته ام !...
با خوبی ها و بدی ها، هرآنچه که بود؛برگی دیگر از دفتر روزگار ورق خورد، برگ دیگری از درخت زمان بر زمین افتاد، سالی دیگر گذشت...
شب موقع خروج از کارگاه، فقط به اندازه ی چند خرید و غذا خوردن فرصت داریم و باید خیلی زود بخوابیم تا بتوانیم صبح بیدار شویم !گاهی وقت ها از خودم می پرسم : من برای کار کردن زندگی می کنم یا کار به من فرصت زندگی می دهد ...؟!- آگوتا کریستف- دیروز...
دلهامان را نزدیک ، دستهامان را به همدیگر بدهیمو در سال جدید با یاری هم منظری زیبا و زندگی خاطره انگیز خلق کنیم . . ....
زمانی که تصمیم میگیرید که بر اهداف خود پافشاری کنید و در برابر ترس بایستید،با خود واقعیتان روبرو خواهید شد و آن جایی است که همه چیز ممکن است....
دوست مانند ستاره ای است که چشمک می زند و می درخشدیا شبیه اقیانوسی که به آرامی جریان دارد...
زندگی همین است ...به یک گل می ماند که شاد و خندانتوی چمن شکفته می شود ؛ یک بز سر می رسد ، می بلعدش و همه چیز تمام می شود !- ایوانف - آنتوان چخوف...
در جنگلی بودم که دو راه بیشتر پیش پایم نبودمن گام در راهی نهادم که تا بحال کسی از آن گذر نکرده بودحالا که به پشت سر نگاه می کنم میبینم زندگی ام چقدر فرق کرده است...
مصى لطفى:من پروانه هاى زیادى را دیده ام که از نادیده شدن،بالهایشان شکسته است و کرم هاى زیادى را میشناسم که با یک بوسه پیله پیچیدند و پروانه شدند...باعث پیله باشیم نه شکستن......
رسول یونان:می گذرندزودتر از آنچه فکر کنی می گذرند ...عشق ها ، اضطراب ها ، هیجان هاباد و باران هایِ یک تابستانند ......
جوانان ، اراده ای سترگ دارندو دل هایی دریایی و بزرگکه می توانند در آرامش سر سبز عشقنیکی ها و زیبایی ها را بسرایند ودری به خانه خورشید بگشایند....
«ظرفیت انسان برای پذیرش امید، شگفت انگیزترین حقیقت زندگی است. امید، برای بشر یک مقصد واضح مشخص می کند و انرژی لازم را برای شروع کردن به او می دهد.»...
من نیاز دارم به بانگ امید،به طلوع دوباره ی شادی....
نامم را پدرم انتخاب کرد ، و نام خانوادگیم را یکی از اجدام ،دیگر بس است ، راهم را خودم انتخاب خواهم کرد...
کندوی عسل می تواند ساختار اجتماعی بسیار پیچیده ای داشته باشد و انواع مختلف زنبورهای کارگر را در خود جای دهد. اما تاکنون محققان موفق به یافتن زنبورهای وکیل نشده.اند.زنبورها احتیاجی به وکیل ندارند، چون خطر فراموش کردن یا نقض قانون اساسی کندو وجود ندارد. ملکه غذای نظافتچیان را با دوز و کلک از چنگشان درنمی آورد و آن ها هم هرگز برای حقوق بیشتر اعتصاب نمی کنند. اما این ها کارِ همیشگی انسان است !- انسان خردمند- نیک گرگین...
عشق دهان کجی به زندگی ِ مملو از رنج است، عشق عصیان است، عصیانی علیه اندوه؛ و آنکه عشق ورزیدن را آرمان خویش می کند، با حربه ی عشق بر اندوه پیروز می شود.هیچ یاری رسانی بزرگ تر و با شکوه تر از عشق نیست و می دانی اگر در پی اعتلای خویش باشی تلألوی عشق، به شکوهمندی بر تو ظاهر خواهد شد؛ پس آنکه با صراحت عشق می ورزد، وجودش از یأس هایش وسیع تر می شود و سرانجام خوشبختی بر وی ظاهر خواهد شد.- عباس ناظریپ.ن: ما نباید بگذاریم این زمانه خشن و بی رحم گ...
عشق عبارت از تفاهم و قرارداد دو آدم خودخواه نیست. عشق فرآیند بازساختن و باز آفریدن است که آنها را مجبور به فراتر رفتن از خودخواهی می نماید. برای این که عشق پایدار بماند، باید روی آن کار کرد و خود را هردم باز آفرید.- آلن بدیو - در ستایش عشق...
ویرجینیا وولف :هیچ کدامتان جرات نداشتید همرنگ جماعت نشوید! برای گذراندن یک روز چقدر زوال روح لازم داشتید؛ چقدر دروغ، دولا راست شدن زبان ریزی و نوکر مَآبی!...
اگر گذشته تان را با خود حمل کنید پیر می شوید و هر روز پیرتر هم خواهید شد !و اگر مدام به آن فکر کنید ، تلخ تر و تلخ تر خواهد شد. اگر گذشته را به یاد آورید و مدام برای آن اشک بریزید هر لحظه بر دوش شما سنگین و سنگین تر می شود ...اما اگر گذشته را چراغ راه آینده قرار دهید واز آن بیاموزید و آموخته تان را بکار بندید ، آن سنگینی از دوش شما برداشته خواهد شد و گذشته شما را رها می کند !- محمود نامنی- لطفاً انسان باشید...
-تو مال کجای دنیا هستی؟ +فاریو در حالی که از خشم می لرزید گفت: من مال آن جای دنیا هستمکه مردمش هرگز نامردها را نمی بخشند...-اونوره دوبالزاک...
...از برف بگویم،یادت هست که آنوقت ها برف را چقدر دوست داشتیم؟برای من که برف خیلی عزیز بود.نه فقط گرمای آن سامان آزار دهنده بود،که برف،اصولا حضور برف به شکل قشنگی ریخت در و دیوار و زمین و زمان را عوض میکرد.فرو باریدن این پرهای سفید پاکیزه ای که همه جا،همه ی پست و بلند زمین چرک را می پوشاند و به چشم انداز جلوه خیره کننده ای می داد،خودش یک اتفاق قشنگ،یک استثنای عزیز بود......
هنوز هم کارهای خوب زیادی برای انجام دادن باقی مانده است. اینکه وقتی دیگران شایعه می سازند، دهانمان را ببندیم. اینکه بدون خصومت به انسانها لبخند بزنیم. اینکه کمبود محبت در جهان را از طریق محبت های کوچکتر در زمینه های شخصی تر و کوچکتر جبران کنیم. به کارمانایمان بیشتری داشته باشیم؛صبر و حوصله ی بیشتری داشته باشیم.و برای انتقام جویی های حقیر به سراغ نقد دیگران نرویم......
ژان پل سارتر:گاهی باید دورتان یک دیوار بکشید، نه برای اینکه دیگران را از خودتان دور کنید،بلکه برای اینکه ببینید چه کسی برای دیدنتان دیوار را خراب می کند......
ژان پل سارتر :آن قدر که از دست دادن چیزیما را افسرده می کند ، از داشتنِ همان چیزاحساس خوشبختی نمی کنیم...این ذات آدمیزاد است!...
دلیلی ندارد کل زندگی تان را صرف به دست آوردن عشقی کنید که وقتی به آن نیاز داشتید، دریافت نکردید. گاهی فقط باید آن ماجرای قدیمی را رها کنید، و قصهٔ خودتان را شروع کنید، به خودتان عشق بورزید.- مَت هیگ- کتاب آرامش...
کسی که عاشقش بودم زمانیجعبه ای به من داد مملو از تاریکی.سال ها بر من گذشت تا بفهممآن نیز هدیه ای بود._ماری الیور...
هر کسی تصوّر یا خاطره ای دارد که آن را چون رازی با خود حمل می کند؛ رازی که آن را در شب باز می کند، مثل تکه ای شیرینی پنهان شده. اگر از میان آن بگذری، درون درّه ای از رؤیاها غرق می شوی.- همسر گمشده- آلیسون ریچمن...
ژاپنی ها رسمی باستانی دارند به نامِ "کینتزوگی" که در آن ظروف شکسته را در عوض دورانداختن، با آب طلا، نقره یا پلاتین بند می زنند و ظرفی با شمایل جدید می سازند تا رد گذشته را بشود در آن دید و ستود. معتقدند تاریخچه هرچیز بخشی جدانشدنی از آن و قابل احترام است.این ظرف ها که می شود آن ها را استعاره ای از روان مان دید، امکان گم شدن در زمان را به آدم میدهند و به یادمان می آورند گاهی نقص می تواند بزرگ ترین فضیلت باشد.- ربکا سولنیت - نقشه ...
هیچ کس حاضر نیست خانه اش را ترک کند ، مگر این که خانه اش / وطنش ، دهان کوسه باشد ....
خاطره ها شاید سوختی باشد کهمردم برای زنده ماندن می سوزانند....
می خواهم بمیرم، می خواهم یک میلیارد بار بمیرم و در جهانی برخیزم که هیچ انسانی بیش از یک بار نمیرد......
در شب کوچک من دلهرهٔ ویرانیستگوش کنوزش ظلمت را می شنوی؟من غریبانه به این خوشبختی می نگرم من به نومیدی خود معتادمگوش کنوزش ظلمت را می شنوی؟ ...
یامات: نام این جای هولناک چیست؟زن: جهان.یامات: این چه کار است که تو می کنی؟زن: زندگی.-فتح نامه ی کلات- بهرام بیضایی...
زمانه سیاه سپری می شود،روشنایی بر آستانه ایستاده است،باران می نشیند، آسمان صاف خواهد شد، آرامش خواهد رسید و شوربختی ها پایان میگیرد…اما تا این همه در رسد، چه رنج ها که بر ما نخواهد رفت!-وجدان بیدار-اشتفان تسوایگ...
سرچشمه ی همه فسادها بیکاری استشیطان برای دست های بیکار کار پیدا می کند....
«عمیق» ترسناک است.انسان های عمیق دوستان کمتری دارندنوشته های عمیق، مخاطبانی اندکعشق حتی، وقتی که عمیق میشود…درست مثل استخرهای عمومی که هموارهدر بخش های عمیقش آدم های کمتری میبینی…«سطح» اما امن است....
قلبِ آدمیزنده ست بهخاطرهخاطره عشقخاطره دوستدوستدوست…....
درسرای ما زمزمه ای،درکوچه ما آوازی نیست شب، گلدان پنجره ما را ربوده است...
زندگی خلاصه ایست از:ناخواسته بدنیا آمدن...ناگهان بزرگ شدن،مخفیانه گریستن، دیوانه وار عشق ورزیدن و عاقبت در حسرت آنچه دل میخواهد و منطق نمی پذیرد، مُردن!...
هوشنگ ابتهاج:وقتی چشمت را باز می کنی می بینی بزرگترین ضربه ها را همان هایی زده اند ،که زمانی با چشم بسته و از تهِ دل دوستشان داشته ایی !...
کدام پلدر کجای جهانشکسته استکه هیچکس به خانه اش نمی رسد...
هر چه بود و هر چه هست و هر چه خواهد بودمن نخواهم برد، این از یادکآتشی بودیم بر ما آب پاشیدند......