پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
خاطره ها، می گذرند و می گذارند داغی را بر دل بعد رفتن...
بهار می شکفد پشتِ قابِ خاطره ها حجت اله حبیبی...
خاطره هاروزی به پیش آینه سنگم زدند خاطره هانیش و کنایه، تیر و تفنگم زدند خاطره هااز سمت قاب عکس سرخ و قشنگ شرابیمزخم زبان به زردی رنگم زدند خاطره هامثل خزانکه برگ خشک و نزار و تکیده رادائم به باد مغلطه انگم زدند خاطره هااز عمرهای رفته به تاراج اگر که می دانیدر شعله های جام شرنگم زدند خاطره هاگاهی به یاد فصل بهاران، به یاد شادی هانقش تو را به سینه تنگم زدند خاطره هامن بودم و نگاه پنجره و کوه و ماهتابدستی به شانه ه...
بعضی خاطره ها را نباید نزدیکش شدنباید خواست که دوباره تکرار شود نباید مزه اش را تغییر دادگاهی ...خاطره ها با بازگشت ها به همان نقطهنه تنها به مذاق خوش نمی آیند ،بلکه ...ناب ترینلحظه های زندگی را هم خراب میکنندرعنا ابراهیمی فرد...
کاش خاطره ها بگویند….غریبه ی امروز همان آشنای دیروز است…نویسنده و روانشناس:خانم المیرا پناهی درین کبود...
دلم بر دیده گان بر حسرت نشسته ام میسوزد …..خاطره ها در فاصله ها محو شده ما هم در این خاطره ها غرق شدیم….امان از دل این خاطره ها .دلنوشته :المیرا پناهی درین کبود...
خاطره ها شاید سوختی باشد کهمردم برای زنده ماندن می سوزانند....
در قاب خاطره هامی یابمشیرینی خنده های کودکی ام راکه در بزرگسالی گم کرده ام بادصبا...
✍️نه ...!دیگر دل نخواهم بستبه هر آنچه،دل بستمراهی خاطره ها شدرعنا ابراهیمی فرد...
اگر چه باز نبینم به خود کنارِ ترا عزیز می شمرم عشق یادگار ترادر این خزان جدایی به بوی خاطره هاشکفته می کنم از نو به دل بهار ترا......
حقیقتِ پیچیده در باد مرا از یاد بردخاطره های پراکنده ...به وسعتِ خواسته ها در چشم باد لولیدعطر سیب عطر تنم را در خود پیچیدو سکوت زیباترین صدایی شدکه از قلبِ شکسته ای بیرون تراویدرعنا ابراهیمی فرد...
کاش کلا رفتنی در کار نبودکاش می موندبرای همیشه...کاش می دونستدنیا در بود و نبودش چقدررررر فرق میکنه!آخه من فکر می کنم هیچ رفتنی حریف خاطره ها نمی شه...من که رفتنی نبودم....تو بند کفش هامو محکم کردی... ولی شایددفعه دیگه،دیگه برگشتی در کار نباشه......
عصر جمعه چون پرنده ای ست که بر فراز مسلخ خاطره ها پرواز می کند،بر هر آنچه گذشته:تا به یاد آورد آخرین خاطره ها، دیدارها و لبخندها را...ارس آرامی...
یک نفس عمیق! آرام نشدم ، هیچ...بوی عطرت مجدد پیچید داخل خاطره ها • ͡•نویسنده: کتایون آتاکیشی زاده...
نه ! ...دیگر دل نخواهم بستبه هر آنچه ، دل بستمراهی خاطره ها شد ...رعنا ابراهیمی فرد(رعناابرا)...
رسیده نیمه شب و من دوباره بیدارمشکسته روی غزل ها سکوت خودکارمدوباره شب شده و هیچ کس نمی داندکه ابر سینه ی خود را چگونه می بارمچرا ندارمت و هر کجا که می آیممرور خاطره ها می دهند آزارمرسیده اخر قصه؟... نگو... زبانم لال!چگونه میشود آخر که دست بردارمبگیر دست مرا تا... گذر کنم با تو"بخند تا که بخندم، اگر چه غم دارم"...
خاطره ها؛گاه و بى گاه مى آیندکنارم مى نشینندمى خندندگریه مى کننداما پیر نمى شوند!...
روییدهدل تنگی.جای نَرگس.تنگ شدبه تندیوار خاطره ها...
وقتی حصارِ فاصله ویران نمی شودتنها بخند و خاطره ها را مرور کن...
جلوی بعضی خاطره ها باید نوشت :آهسته تر به یاد آورده شود ،خطر ریزش اشک..!!...
آدم وقتی جوان است به پیری جور دیگری نگاه میکند. فکر میکند پیری یک حالت عجیب و غریبی است که به اندازهی صدها کیلومتر و صدها سال از آدم دور است ...اما وقتی به آن میرسد، میبیند هنوز همان دخترک پانزده ساله است که موهایش سفید شده ، دور چشمهایش چین افتاده ، پاهایش ضعف میرود و دیگر نمیتواند پلهها را سه تا یکی کند و از همه بدتر ، بار خاطرههاست که روی دوش آدم سنگینی میکند ......
لطف کن، از وسطِ خاطره هایم برخیز دورشو ای شبِ بی حوصلگی در پاییز...
خاطره هافراموش نمی شوندبلکهته نشین می شوند. . .هراز گاهی هم می خورندو تورا همبا خودشانهم می زنند . . . هیهم می زنند. . .هیهم می زنند . ....
پاییز/ می رقصد/ میانِ برگها/ میز/ پیرشده از دلتنگی/ دو استکان چای/ می ریزم/ یکی برای خودم/ یکی هم برای نبودنت/ خاطره ها/ دود میشود / بر لبانم...
پاییز شد که خاطرهها دورهام کنند/ فصل خزان، محاکمه ی دوره گردهاست...
وقتیحالت خوب نیستخاطره ها زودتر از همه میان به عیادتت...
خاطره هاگاه و بیگاه می آیندکنارم می نشینندمی خندندگریه می کننداما پیر نمی شوند...