پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
شب اتفاقِ قشنگیهاگه تو ماهِ من باشی !رامین فاخری...
حقیقت این بود..! خوب موقعی دیدمت، وسط پاییز آنجا که همه رنگ عوض کرده بودند تو قشنگترین اتفاقی بودی که افتادی...
...از برف بگویم،یادت هست که آنوقت ها برف را چقدر دوست داشتیم؟برای من که برف خیلی عزیز بود.نه فقط گرمای آن سامان آزار دهنده بود،که برف،اصولا حضور برف به شکل قشنگی ریخت در و دیوار و زمین و زمان را عوض میکرد.فرو باریدن این پرهای سفید پاکیزه ای که همه جا،همه ی پست و بلند زمین چرک را می پوشاند و به چشم انداز جلوه خیره کننده ای می داد،خودش یک اتفاق قشنگ،یک استثنای عزیز بود......
دوباره در دل بی تاب مان تکان افتادو عشق آمد و مثل خوره به جان افتاددر این زمانه که تلخ ست کام شادی هاتو اتفاق قشنگی که ناگهان افتادبه چارگوشه ی دنیا خبر رسید امشبو راز مخفی ما بر سر زبان افتاد"ستاره ای بدرخشید و ماه مجلس"... نه!که ماه مجلسم امشب از آسمان افتادمنم! همان که برایت از عاشقی می گفتشناختی ام؟ ها... چه زود یادتان افتاد!!کنار من بنشین و به خنده لب وا کنغم زمانه نخور، چایت از دهان افتاد......
آرزو کن که آن اتفاق قشنگ بیفتدرویا ببارددختران برقصندقند باشدبوسه باشدخدا بخندد به خاطر ماما که کارى نکرده ایم...
تو اتفاق قشنگی.....!بیفتمیان آغوشم....!️️️...
یلدا چه اتفاق قشنگیست خوب منافتاده توی قهوه ی با تو نشستنملب می زنی به تلخی فنجان قهوه اتلب های گر گرفته ی فنجان منم منم...