پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
«دوست داشتن» کلمه مطمئنی نیست، دقت و عینیت ندارد!دوست داشتنِ گردو و دوست داشتنِ مادربزرگ، اینها نمیتوانند به یک معنا باشندعبارت اول به طعمی دلپذیر توی دهان برمیگردد و دومی به یک حس...آگوتا کریستوف...
شب موقع خروج از کارگاه، فقط به اندازه ی چند خرید و غذا خوردن فرصت داریم و باید خیلی زود بخوابیم تا بتوانیم صبح بیدار شویم !گاهی وقت ها از خودم می پرسم : من برای کار کردن زندگی می کنم یا کار به من فرصت زندگی می دهد ...؟!- آگوتا کریستف- دیروز...
اینجا آدم ها چنان خوشبخت اند که دیگر عاشق نمی شوند! هیچِ هیچ اند ...به کس دیگری نیاز ندارند، به خدا هم همین طور! صبح می نشینند جلوی خانه های غرق ِ نورشان و تا شب منتظر مرگ می مانند ...- آگوتا کریستوف...
دلم می خواست دور شوم، دیگر برنگردم،ناپدید شوم، توی جنگل گم و گور شوم،وسط ابرها، چیز دیگری یادم نیاید،فراموشی، فراموشی..._آگوتا کریستوف...