پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
از ظلمت شب گذشتی ای دیده ی منبرخیز که نور می دمد کوبه ی دل...
گویند که نور است پس از ظلمتِ بسیار دل روشن و سبزیم که شب ، دیر نپاید...
در شب کوچک من دلهرهٔ ویرانیستگوش کنوزش ظلمت را می شنوی؟من غریبانه به این خوشبختی می نگرم من به نومیدی خود معتادمگوش کنوزش ظلمت را می شنوی؟ ...
از پس ظلمت بسی خورشیدهاست...
مانند درخت که از تبر می ترسدیا ظلمت شب که از سحر می ترسدانسانیت آن نشان اشرافی مااز فقر شعور این بشر می ترسد...
روزها آهسته و عبوس می گذرندتنها دریاست که آرام و زندگی بخش استدریا:همگام با انجمادِ روزهای ملولاز میان سایه ها به سوی تو می آیماز میان ظلمتِ شباز میان خطّ ژرفِ نورها می آیمتا جای پای خورشیدِ تابانبر آب های آبیِ توتماشاگهِ چشم های من باشد...
باز آ که بهار و باغم ای دوست توییدر ظلمت شب چراغم ای دوست توییگر داغ عبادتی ندارم به جبیندر سینه نشان داغم ای دوست تویی...
چو ماه از کام ظلمتها دمیدی جهانی عشق در من آفریدی دریغا با غروب نابهنگام مرا در کام ظلمتها کشیدی....
با خبر باش پس از ظلمت این چند صباحصبح دولت بدمد شادی ما پشت در است...
شمعی بس است ظلمت آیینه خانه را ...رنگین شود ز یک گل خورشید ، باغ صبح...
برگزاری جشن یلدا یکی از سنت های باستانی است.مردم روزگاران بسیار قدیم که زندگی خود را بر اساس کشاورزی بنا مینهادند در طول سپری شدن ماه ها و روزهای سال و گذشتن از فصل های مختلف می توانستند فعالیت های کشاورزی خود را به وسیله گردش خورشید و حرکت ستارگان و جهت آنها تنظیم کنند.آنها متوجه می شدند که در بعضی از روزها و فصل ها زمان سپری شدن و ماندن روز تغییر میکند و در روزهایی که خورشید زمان بیشتری روشنایی داشت از آن روز نهایت استفاده را نیز می بردند. کم...
ناجی قلب ترک خورده منصدا بزن مراکه شایدطنین صدای تو مرا از این ظلمت رها سازد...
تا هوا روشن است باید از این ظلمت بیهوده بگذریم . دارد دیر می شود. من خواب دیده ام تعلل سر آغاز تاریکی مطلق است...
بعد نومیدی بسی امیدهاستاز پس ظلمت، دو صد خورشیدهاست...