یکشنبه , ۴ آذر ۱۴۰۳
مثلِ آن مردابِ غمگینیکه نیلوفر نداشت....!!حالِ من بد بود اماهیچ کس باور نداشت...!خوب می دانم؛که تنهایی مرا دِق می دهد...!عشق هم در چنته اشچیزی از این بهتر نداشت......
هرچه هستی باشاما کاش...نه،جز اینم آرزویی نیستهرچه هستی باشفقط باش...!...
این روزها که می گذرد شادم این روزها که می گذرد شادم که می گذرد این روزها شادم که می گذرد......
رونوشت روزها را روی هم سنجاق کردم ؛شنبههای بیپناهی جمعههای بیقراری عاقبت پروندهام را با غبار آرزوها خاک خواهد بست روزیباد خواهد برد باری روی میز خالی من صفحهٔ باز حوادث در ستون تسلیتها نامی از ما یادگاری......
طرحِ لبخندِ توپایان پریشانیهاست ......
برگ پاییزمبی تو می ریزمنو بهارم کننو بهارمای بهار باور من!...
بی عشق دلمجز گرهی کور چه بود؟دل چشم نمی گشوداگر عشق نبود...
گله از دست کسی نیستمقصر دل دیوانه ی ماست......
تا خدا بنده نواز است به خلقش چه نیاز؟می کشم ناز یکی تا به همه ناز کنم......
ما گنه کاریم آری جرم ما هم عاشقی استآری اما آنکه آدم هست و عاشق نیست کیست؟...
میخواهمت چنانکه شبِ خسته خواب را، میجویمت چنانکه لبِ تشنه آب رامحوِ توام چنانکه ستاره به چشم صبح، یا شبنم سپیدهدمان، آفتاب را...
قطار میرودتو میرویتمام ایستگاه میرودو من چقدر سادهامکه سالهای سالدر انتظار توکنار این قطارِ رفته ایستادهامو همچنانبه نردههای ایستگاه رفتهتکیه دادهام!...
بی عشق دلم جز گرهی کور چه بود؟دل چشم نمی گشود اگر عشق نبود...
دردهای منجامه نیستندتا ز تن درآورمچامه و چکامه نیستندتا به رشته سخن درآورمنعره نیستندتا ز نای جان برآورمدردهای من نگفتنیدردهای من نهفتنی است...
ای بوی هر چه گلبوی بهار می شنوم از صدای تونازکتر از گل است گل ِ گونه های توای در طنین نبض تو آهنگ قلب منای بوی هر چه گل نفس آشنای توای صورت تو آیه و آیینه خداحقا که هیچ نقص ندارد خدای تو...
لحظه های زندگیچون قطاری در عبورایستگاه این قطاربین تاریکی و نورگاه در راهی سیاهگاه روی خط نورگاه نزدیک خداگاه از او دورِ دور...
ای مثل روز، آمدنت روشناین روزها که میگذرد، هر روزدر انتظار آمدنت هستمامابا من بگو که آیا، من نیزدر روزگار آمدنت هستم؟...
حرفهای ما هنوز ناتمام…تا نگاه میکنیوقت رفتن است،باز هم همان حکایت همیشگیپیش از آنکه باخبر شویلحظه عزیمت تو ناگزیر میشودآی…ای دریغ و حسرتِ همیشگیناگهانچقدر زوددیر میشود!...
لبخند تو خلاصه خوبیهاستلختی بخند، خنده گل زیباست...
سراپا اگر زرد و پژمردهایمولی دل به پاییز نسپردهایمچو گلدان خالی، لب پنجرهپُر از خاطرات ترک خوردهایم...
هر قصر بی شیرین، چون بیستون ویرانهر کوه بیفرهاد، کاهی به دست به باد...
آنکه دستور زبان عشق رابی گزاره در نهاد ما نهادخوب میدانست تیغ تیز رادر کف مستی نمیبایست داد...
از ازل تا به ابد پرسش آدم این است:دست بر میوهی حوا بزنم یا نزنم ؟...
عاقبت پرونده ام را؛ با غبار آرزوهاخاک خواهد بست روزی؛ باد خواهد برد باریروی میز خالی من؛ صفحه ی باز حوادثدر ستون تسلیتها؛ نامی از ما یادگاری...
پیش بیا پیش بیا پیش ترتا که بگویم غم دل بیشتردوست ترت دارم از هر چه دوستای تو به من از خود من خویش تردوست تر از آنکه بگویم چقدربیشتر از بیشتر از بیشتر...
ای کاش می شد یک بارتنها همین یک بارتکرار می شدی تکرار...
دور از توگاهی برای خنده دلم تنگ می شودگاهی دلم تراشه ای از سنگ می شود...
گفٖته بودم که به دریا نزنم دل اماکو دلی تا که به دریا بزنم یا نزنم...
ز تو جز تو نخواهماگر عشق گناهست ببین غرق گناهم...
کی می شودروشن به رویت ، چشم من ، کی ؟...
دوست ترت دارم از هر چه دوستای تو به من از خود من خویش تردوست تر از آنکه بگویم چقدربیشتر از بیشتر از بیشتر...
من در ادای نام تو دم می زنمشعرم حرامم باداگر روزی تا بوده امجز با طنین نام توشعری سروده ام...
ای آرزوی اولین گام رسیدنهر چه دویدم جاده از من پیش تر بودای کال دور از دسترسمی چینمت اما به هنگام رسیدن...
همه ی حرف دلم با تو همین است که دوستچه کنم ؟ حرف دلم را بزنم یا نزنم ؟حرف ها دارم اما بزنم ؟ یا نزنم ؟بزنم یا نزنم ؟ ها ؟ بزنم یا نزنم ؟...
دور از توگاهی نفس به تیزی شمشیر می شوداز هر چه زندگیست دلم سیر می شود...
نه !کاری_به_کار_عشق_ندارممن_هیچ_چیز_و_هیچ_کس_را_دیگردر_این_زمانه_دوست_ندارممن_با_همه_ی_وجودم_خودم_را_زدم_به_مردن...
من از عهد آدم تو را دوست دارمسلامی صمیمی تر از غم ندیدمبه اندازه ی غم تو را دوست دارمتو را دوست دارم...
درد؛حرف من نیست !درد نام دیگر من است.من، چگونه خویش را صدا کنم؟......
من جز برای تو نمی خواهم خودم را...
من جز برای تونمیخواهم خودم راای از همه من های منبهتر منِ تو...
یک روز می رسد که در آغوش گیرمتهرگز بعید نیست خدا را چه دیده ای...
گاهی خیال میکنم از من بریده ایبهتر ز من برای دلت برگزیده ای ؟...
ما گنه کاریم آریجرم ما هم عاشقیستآری اما آنکه آدم است و عاشق نیستکیست ؟...
با هیچ کس جز تو نسنجیده ام تو را...
در انتظار آمدنت هستمامابا من بگو که آیا ، من نیزدر روزگار آمدنت هستم ؟...
گاهی خیال می کنم از من بریده ایبهتر ز من برای دلت برگزیده ایاز من عبور می کنی و دم نمی زنیتنها دلم خوش است که شاید ندیده ای...
با تو تنها با تو هستمدر هوایت دل گسستم از همه دلبستگی ها...
قطار می رودتو می رویتمام ایستگاه می رودو من چقدر ساده امکه سال های سالدر انتظار توکنار این قطار رفته ایستاده امو همچنان به نرده های ایستگاه رفته تکیه داده ام...