سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
مگر ز یاد منِ مست ، خواهی شدهنوز این دل دیوانه ، آشیانه ی توست. حجت اله حبیبی...
شب و بیداری شانه مردانه عشق دیروزم تو نمی خواهیمن و جام می مست و دیوانه ولی شعرم را تو نمی خوانیشدی بیگانه تو چه می فهمی غم و اسرار از دل دیوانهتو نمی فهمی شمع چرا میسوزد و میمیرد پای پروانه...
پس از این زاری مکنهوس یاری مکنتو ای ناکام دل دیوانهبا غم دیرینه ام به مزار سینه امبخواب آرام دل دیوانه...برشی از ترانه قدیمی...
امان ازاین دل دیوانه، هجران را نمی فهمدندای این رخ زار پریشان را نمی فهمدچنان بنشسته در کویش که گویی یارمی آیدولی آن بی وفا بشکست پیمان را، نمی فهمدبیا ای نازنین یارم، که بی تو دل نخواهد مانددوای درد او وصل است، درمان را نمی فهمدچه گویم ازجفای یار گویم، یا ز بی مهریکه یوسف هم فراق پیر کنعان را نمی فهمددلم همچون اسیری در قفس بی تاب میگریدچو بلبل در فراق گل، گلستان را نمی فهمدبیا ازجان ودل بگذر، فدای یارکن دل رااگرچه...
ز عشقت بندبند این دل دیوانه می لرزد..خرابم می کنی اما خرابی با تو می ارزد..️...
به وصل خود دوایی کندل دیوانه ی ما را... ️️️...
منوعشقودلِدیوانهبساطیداریمعقلهیفلسفهمیبافد و ما میخندیم...
کوله باری پر از هیچ که بر شانه ی ماست...گله از دست کسی نیست...مقصر دل دیوانه ی ماست......
باران غم پاییز استباران نم اشک چشمه ی پاییز استاین سیل که میبینی روان است به هر سویاشک غم عشق دل دیوانه ی پاییز است...
گله از دست کسی نیستمقصر دل دیوانه ی ماست......
یادتبه طغیان می کِشدهر شب دل دیوانه را......