هر بار می رسم به تو مقصد لحظه های من سنجاق میشوم به تو تن پوش عاشقانه ام
سنجاق کن دوستت دارم هایِ مرا سمتِ غربِ سینه ات... تا قلبت بشنود، بلرزد ، بتپد تنها برایِ من... ️️️
نبض نگاهت را به گل های دامنم سنجاق کرده ام از سایه ها که بگذری خواب هایت پر از سپیده ی صبح می شوند.
…اگر هنوز هم چراغ اطاقت را ڪہ خاموش می ڪنی… …یا زیرِ باران راه میروی …یا تنھا ڪہ می شوی یا در هر جایِ خاص یا شرایط خاصی ڪہ قرار می گیری… در دلت یادِ او می افتی… …حتی اگر بد و بیراه هم بگویی ……مطمئن باش …هنوز دوستش داری……...
رونوشت روزها را روی هم سنجاق کردم ؛ شنبههای بیپناهی جمعههای بیقراری عاقبت پروندهام را با غبار آرزوها خاک خواهد بست روزی باد خواهد برد باری روی میز خالی من صفحهٔ باز حوادث در ستون تسلیتها نامی از ما یادگاری...
سودای سفر/ راه را سنجاق کرد زمان ایستاد راه رفت.
اجنه های رودخانه سنجاقم کردند وگرنه ماوایم دریابود
پدر بزرگ مرد از بس که سیگار می کشید مادر بزرگ ساعت زنجیر دار او را که همیشه به جلیقه اش سنجاق بود را به من بخشید بعدها که ساعت خراب شد ساعت ساز عکس کسی را به من داد که در صفحه پشتی ساعت مخفی شده بود دختری که...
پاییز نزدیک است...دلم یک تو می خواهد که دوستت دارم هایم را با برگ های نارنجی این شهر به موهایت سنجاق کنم تا پاییز بهار ما باشد...