پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
این روزها زندگیم شده مثال ماهی که تو آکواریوم زار می زنه،تا توی اشک های خودش زندگی کنه....
این روزهابه هر که سلام میدهم بغض می کند.حتا همین آفتاب نیمروزِ تابستانمثل ابرِ بهار می بارد از عذاب و اضطراب.کاش یک نفربرای این جماعت همیشه عزادار و گرفتار"خندیدن" را صرف کند...
این روز ها بیشتر از آینده ی نیامده و فردای نشناخته از آدم هایی میترسم که درست نمی شناسمشان\آدم هایی که هنوز شرایط برای نشان دادن حس واقعی شان به تو پیش نیامده و پشت نقاب مهربانی بی منت خود پنهان شده اند ترسناک ترین و خطر ناک ترین موجودات جهان هستند ......
این روز ها دلم می خواهد بر چسبی بزنم بر روی پیشانی ام و رویش خطاب به آدم ها بنویسم\حوالی من توقف ممنوع\ زیرا با بودنشان عذابم می دهند و با رفتار های سرد من عذاب می کشند همان بهتر که بروند کنار من ماندن صبر ایوب می خواهد....محدثه بخشی...
این روز ها دیوانه وار دنبال مکانی میگردم که آرامشی بی حد و مرز داشته باشد و خودم باشم و خدای بالای سرم...جایی که دور باشم از هر چیز و هر کسی که با حرف هایش نگرانی آینده را به جانم می اندازد....محدثه بخشی...
این روز ها به این فکر می کنم که چقدر حرف های نگفته دارم که پشت سکوتم پنهان شده و چقدر بغض دارم که پشت خنده هایم قایم شده اند و روزگار چه بی رحمانه رفتار می کند با آدم ها ....گهگاهی فکر میکنم که اگر خدا نبود من چطور می توانستم میان سیل مشکلات و ظلم آدم ها و روزگار که باهم تبانی کردند تا مرا از پا درآورند دوام می آوردم........محدثه بخشی...
این روز ها نمی دانم چه اتفاقی برایم افتاده\انگار که روحم با روزگار تصادف کرده و چرخه ی روزگار از رویش رد شده و او را کشته \نمی دانم انگار که سال هاست زیر خروار ها خاکم و حس و حال غربت به سرم می زند\همه آشنایند اما احساس میکنم هیچ کس مرا نمی شناسد....محدثه بخشی...
این روزها به هر چه گذشتم کبود بودهر سایه ای که دست تکان داد ،دود بود این روزها ادامه ی نان و پنیر و چای اخبار منفجر شده ی صبح زود بود...
این روزها که می گذرد شادم این روزها که می گذرد شادم که می گذرد این روزها شادم که می گذرد......