جمعه , ۲ آذر ۱۴۰۳
عاشق شو ار نه روزی کار جهان سر آید ......
فراق یار نه آن می کند که بتوان گفت...
در مملکت سایه زِ خورشید نشان نیست......
چشم یعقوبم که روشن می کند بویی مَرا ......
تنهاییم به عیش جهانی برابر است ......
روبه عرق نهفت ورفت زندگی ازحیای ما...
غرض ز مسجد و میخانه ام وصال شماست......
از شکست آرزو هر لحظه دل را ماتمی است.....
به هرکس خویش را بندم، نسازد هفته ای با من......
اللیلُ، إختراعُ العُشاقِ..شب اختراع عاشق هاست ......
اگر بی من خوشی یارا ،به صد دامم چه می بندی...
چگونه من نکنم ، میل بوسه در تو.....
من نقشم و نقشبندم آن دلدار است......
منت آن کمینه مرغم،که اسیر دام دارى......
دل به جز دیده ٔ تر، ساغر سرشار ندید...
جانم پراز سرودی است، کز چنگ تو تراود.....
ز اهتزاز گیسویت بیرقِ ظفر دارم......
ای خیالت خاطرِ من را نوازشبار ......
در خیابانش چو بو آواره ام......
بیا با تار جان ، پیوند بندیم........
من و تو پس زده ی روزگار امروزیم...
خُرَّم کسی که با تو ، روزی به شب رسانَد ...
خوش آنکه ز روی تو دلش رفت ز دست...
کو همنفسی تا کند احیای دل ما؟...
به من از تو فقط هجران رسید ،آن هم چه هجرانی......
می توان از تو فقط دور شد و آه کشید......
تویی که در سفر عشق خط پایانی......
روزی که عاشقت نشوم بی شروع باد......
شبستان معاصی صبح رحمت آرزو دارد......
بى تو مرغ درمانده،به شب گمراهم.......
تو مثل آنچه که ناگفتنی است،زیبایی ......
هزار قیصر و قاسم فدای قاف تو، عشق!...
زمانه ای ست که سرگرمِ بی کلاهیِ خویشم......
ناله میخیزد بسان نی ز سر تا پای من......
از این خاک فنا تا کی فریب زندگی خوردن؟...
تو مثل شب در کوهستان اصیل و گیرایى.....
دل چو بستم به خدا ؛ حَسبی الله و کَفىٰ ......
بدین صفت که تویی، دل چه جای خدمتِ توست؟...
نیست جرم ما و تو، معجونِ هستی بنگ داشت...
بی من توهرجا که هستی دلت شاد،امشب......
غایب مشو از دیدهکه در دل بنشستی.......
فتنه انگیز جهان غمزه ی جادوی تو بود......
زِ آنچه چشیدم زِ لبت هیچ لبی را مچشان ......
ما چشم ِ وفا از تو نداریم، جفا کن .....
من نخواهم که به جز دیده مکان تو بُوَد......
پشت این لبخندها ، سی سال غم دارم رفیق......
بشکند آن چشم تو صد عهد را .. ...
که هیچ به دل نشسته ای ، ز دل نخواهد رفت ......
نازم بکش ای دوست که مظلوم و صبورم .....
ظاهر و باطن عشاق چو گل یکرنگ است ...