متن هجران
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات هجران
دل ز هجران تو در سینه چه غوغا دارد،
جان ز سودای تو بر سینه چه سودا دارد.
چشم چون آینه در حسرت دیدار خموش،
آینه کی خبر از عالم بالا دارد.
شمع سوسوی زند در شب هجران بسی،
دل چو پروانه طمع در شب یلدا دارد.
خاک کویت سرمهٔ...
دل ز خود بیگانه تر شد، سینه ام گلزارِ غم
باز این شب، باز این می، باز این هنجارِ غم
شعله زد اندیشه ام در کوچه های بی کسی
بی نشان شد روح من، در گردشِ آوارِ غم
در دلِ این دشتِ شب، گم گشته ام در خویشتن
سایه ای...
دل به سودای خیالش زده پر در به در است
جان به امید وصالش همه شب خون جگر است
آتش عشقش چنان در دل و جان شعله فکند
کز شرارش همه عالم به تبی دایم در است
چشم گریان من از هجر رخش چون دریایی
موج در موج غمش، سینه...
دل ز سودای تو شد خانهی ویران ای عشق
جان به قربان رخت، ای گوهر تابان ای عشق
خاک کویت سرمهٔ چشم و دو عالم سایهات
مهر و مه حیران ز رخسار درخشان ای عشق
آتش عشق تو زد شعله به خرمنگهِ عقل
عقل دیوانه شد از این شرر سوزان...
سایهای دیدم ز خورشید، نهان در تاری
نغمهای گمشده در ساز و فغان، در تاری
جان به لب آمد از این درد خموشیدنها
درد پنهان شده در سینه و جان، در تاری
شمع لرزان دلم در شب هجران پژمرد
شعلهای رفته به خاموشی، روان در تاری
آسمان، آینهٔ اشک من...
در دل شب آرزویی، چون شراری ریخته
وز غم هجران، وجودم را غباری ریخته
ساحل امید من، دریای بیانصافی است
موج در موجش، فریب و انتظاری ریخته
در قفس، مرغ دلم نالد به یاد وصل یار
از پریشانی، به هر سو اشکباری ریخته
باغبان، اینجا خزان را کرده گویا پاسبان...
منِ افسون شده، لیلا همه دنیای من است
شمع و صهبا و دو دنیا همه لیلای من است
گرچه در دفتر تقدیر و قضا مجنونم
هر که عاقل شده جویندهی جا پای من است
قیس و فرهاد کجا و منِ شوریده کجا
قیس با چوب شکسته کفِ دریای من است...
بسمه تعالی
دلِ درد آشنا از مِحنت هجران نمی ترسد
و صحرا از غبـارِ تیره ی طوفان نمی ترسد
از آبِ هیزمِ تر ، آتشِ سوزان خُرامان ست
دلِ ظالم از اشکِ چشمِ مظلومان نمی ترسد
خیانت یادِ محشر را برایت تلخ می دارد
چنانکه خود حساب از دفتر و...
از هجرِ تو هر روز، به تکرار بمیرم
روزی نه که یک بار؛ که صد بار بمیرم
وقتی نتوانم بِنِشینم به برِ تو
با قلبِ پُر از شورشِ بسیار بمیرم
عشق آمد و زبان دلم ، غرق ناله شد
با چشمهای مِی زده ات هم پیاله شد
پایان قصه را نرسیدن خراب کرد
وقتی کتاب عاشقی ام چهل ساله شد
حتی هنوز یاد تو را شعر می کنم
با رفتنت جوانی من استحاله شد
مهمان لحظه های من و غافل...
تو از رازی که بر لب می رساند جان چه میدانی
تو ازاین های وُ هوی خفته درحرمان چه میدانی
پر از فریادم اما... با سکوتی تلخ درگیرم
تو از دوری وُدردوُحسرت وُهجران چه میدانی
مرادرساحلی آرام میبینی وُمحوَم میشوی اما
تو از دلتنگیِ این موجِ سرگردان چه میدانی
فرو...
مـבاב عشق בر בستان
کشم نقش تو را اے جان
بـہ برگ کاغذ این בل
رخ زیباے تو مهمان
اگر چـہ نیستے پیشم
ومن בرگیر این هجران
ولے نقش رخت حک شـב
بـہ این בل تا ابـב قربان
رفـتـے و با رفـتنت،
این هجـر بے پایان ما شـבت گرفـت.
בگر چیزے از این בنیا نخواهم،
بـہ غیر از وصل بے پایان یارم.
فکرت گرفته روز و شب از دیده خواب را
از واژه هام قدرت هر انتخاب را
لحظه به لحظه همنفس جان خسته شو
تا دور سازی از دل من اضطراب را
حالا که پیش چشم توام اندکی بخند
از نو بساز، حال من دل خراب را
وقتی غزل به نام...
دلتنگ توام خط بزن این فاصله هارا
دنبال تو گشتم همه ی قافله هارا
زخمی که به دل دارم از این فاصله قدری ست
کز یاد ببردم همه ی آبله هارا
ازچلچله ها بسکه سراغ تو گرفتم
مجنون تو کردم همه ی چلچله هارا
با سلسله ی موی تو شاعر...
من که اکنون نفسم با نفست درگیر است
دلم از هرچه بجز روی لطیفت سیر است
عمر من رفت و جوانی به سرآمد اما
باز در دشت غمت چشم تو دامنگیر است
صبر را گرچه به تقویم و زمان میبندم
دل به دریا بزن امروز، که فردا دیر است
وطنت...
سیلاب چشمانم چهها با دل نکرد
جز زخم هجران مرهمی حاصل نکرد
چـہ ساבہ بوבم،
و ساבہ تر از من قلبم بوב
کـہ بے هوا בرگیر چشمانت شـב.
مرا قلب ایست آکنـבہ از عشق تو.
امین غلامی (شاعر کوچک)
و من که چلچله در آسمان تهرانم
هنوز عاشق پرواز زیر بارانم
خزان رفت و زمستان هم به اتمام است
ومن که راهیِ یک نوبهار عریانم
سری سخن بگشای و کلامی با من گوی
منی که بی تو اسیر و مطیع فرمانم
تو شمع روزنهای روزگار تلخ منی
بیا برای...
آرزوها گم شدند با خاطراتی بر دلم
کس چه داند چی گذشته ست در جوانی بر دلم
هجر مادر ناز فرزند ماتمی شد بر دلم
سر گذشتم بد نوشتند آه سوزان بر دلم