گوش اگر داری دراین بستان سرا هر غنچه ای
می کند با صد زبان تلقینِ خاموشی ترا...
گرچه من چون غنچه مُهر خاموشی به لب
نکهت گل می کند تفسیر، فریاد مرا...
گویند به هم مردمِ عالم گله ی خویش
پیشِ که روم من که زِ عالم گله دارم؟...
جاده چون مار سیه آوارگان را می گزد
ما و آن راهی که دام نقش پا در خاک نیست...
ما از تو جداییم به صورت، نه به معنی
چون فاصله بیت بود فاصله ما...
چون گره بگشایی از مو، شام گردد صبح ها
پرده چون بگشایی از رو، صبح گردد شام ها...
کدام دیده بد در کمین این باغ است
که بی نسیم، گل از شاخسار می ریزد...
تار و پود عالم امکان به هم پیوسته است
عالمی را شاد کرد آنکس که یک دل شاد کرد...
شکست شیشه دل را مگو صدایی نیست
که این صدا به قیامت بلند خواهد شد...
طاعت ما نیست غیر از شستن دست از جهان
گر نماز از ما نمی آید، وضویی می کنیم...
غم مرا دگران بیش می خورند از من
همیشه روزی من رزق دیگران باشد...
مجنون به ریگ بادیه غم های خود شمرد
یاد زمانه ای که غم دل حساب داشت...
آرزو در طبع پیران از جوانان است بیش
در خزان هر برگ چندین رنگ پیدا می کند...
زعیب خویش هنر نیست چشم پوشیدن
که پرده پوشی عیب کسان هنر باشد...
سنگ را در ناله می آرد وداع دوستان
بیستون فریادها در ماتم فرهاد کرد...