پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
در کوهستاناز آن دامنه های زیبا بالا رفتماز آن بالاهمه چیز کوچک بودبه جاده نگریستمچیزی برای دلتنگی نبودتن را به عطر گیاهان کوهی سپردمو از کوه پایین آمدمقبل از آنکه فروبریزدو جاده را سنگسار و مرا دفن کندبا دلتنگی...
دلتنگمدل تنگ کوهستان،صخره،برف،یخ،رودخانه،دل تنگ تو ای همنورد،دل تنگ خدا که چقدر به من نزدیک است..صدایم کن ..جانم بده تا جان دهم برایت...
انتظار اینکه کی کجا باید بری،ساعت حرکت ،کوله رو بچینی،برام پر لذته،با عشق میرم،چون بهم آرامش میده،وقتی میگم عاشق کوهستانم،عاشق آرامش کوهستانم،عاشق صبرشم،،برم باهاش دردو دل کنم ،وقتی دستم به سنگ به خاک میخوره از درون صدای منو میشنوه،،فریاد میزنم،گاهی وقتا اشک میریزمرفیق منه،مثل همنوردایی که تو مسیر سخت کنارمم،مثل خدا...
زیباییهمچون پراکندگی یک ایل در کوهستانهمچون گذر یک رودخانهزیباییهمچون قایقی در غروب یک دریاهمچون قطاری در عمق سبز یک درهزیباییهمچون رقص دود سیگار_در زیبایی اترفتنی نهفته است_...
دلم کلبه ای میخواهدمیان برفهاو در کوهستانی که جز توهیچکس آنجا نباشدهر صبح بیدار شومذوق کنم که برف باریدهکه هوا سردتر شدهو تو با چشمانی خماردر آغوش داغت پناهم دهی...
ای آشنای قدیمای کوه سبزپوشپرمی کشد دلمبه اشتیاق و حسرتِ آن درّه ی عمیقدوباره پاییز استزندگی را نَفَس بکشمزندگی کنم از نوپُر کنم جامِ جانم رااز صدای صخره های خموشاز قلبِ بیشه هاتا قلبِ جنگلِ خزه پوشآه! منپژواکِ خنده های کودکی ام رادوباره می شنومدر دانه های پرطراوتِ شِمش پوشِ کوهستان! ......
چشم به راه آبی امو همین طورآسمانو کمی دریامثل کوهستانی که تا کمر در برف هست سردم شدهبه دنبالم نگردوقتی می خندیروی لبهایت نشسته امو به آن شقایق کوچکی که در قلبت لرزید کمی آسمان تعارف می کنم......
تو مثل شب در کوهستان اصیل و گیرایى.....
کوهستانترا بیادم می آوردوخاطرات باتو بودن راای سفر کردهکه در محالی گم شدیغروب جنگلبی تو اماچه غم انگیزاست...
در خموشیهای آهگوش کن، زمزمهیچشمه را میشنویبا طنینی آرامصبح را منتظر استو پرنده بیداربا طلوع خورشیدبیقرارِ پروازو صدای بالَشرنگِ معصومیتِ باران استهیچ میدانیگر که یک صبح نخیزد چشمهو نباشد پروازآسمان، آه چه حزنی داردچه سکوتی چه غمیست در دلِ کوهستان ؟! ......