سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
گذشت خوبی ام از حد، به شک دچار شدند به احترام، کمی خم شدم، سوار شدند!...
ظهور کن! که به تنگ آمدیم از تزویرز دستِ منتظرانت خلاص کن ما را!...
بقای سلطنت هیچکس نمیبینممگر خدا که به ذات، ازقدیم سلطان است!...
قسم به فقر که حلّالِ رنگِ ایمان است!قسم به "نان" که میانِ حروفِ انسان است!...
هیچ می ترسی زِ هولِ روزِ رستاخیز؟ نه!از مسلمانی همین دادی که "ترسا " نیستی...
بقای سلطنتِ هیچ کس نمی بینممگر خدا که به ذات از قدیم سلطان است…...
زمانه ای ست که سرگرمِ بی کلاهیِ خویشم......
چون کفش کهنه بی کس و تنها مرا گذاشتروز نیاز همسفرم را شناختم...
هر چه از معدن برون آرند مال دولت استگر شهید آید برون تقدیم ملت می کنند...
باید گریست در غمِ شهری که اندر آن مشتی اسیر، گریه به آزاده ای کنند!!...
به که بسپارمت ای خاک به بادت ندهند؟ به که بسپارمت ای خانه که ویران نشوی؟...
آب از سرم گذشته و بارانم آرزوست!سد_بسته_اند_و_لذتِ_طغیانم_آرزوست!_مشروطه_خواهم،_از_در_و_دروازه_خسته_امبا_ایلِ_...
به فکر فتح جهان آن قبیله می افتندکه بر نیامده اند از پس قبیله ی خویش!...
چندین صدا شنیده ام اما دهان یکی ست!گویا صدای نعره و بانگِ اذان یکی ست!.یک سوی بر یزید و دِگرسوی بر حسین،خَلقی گریستند ولی روضه خوان یکی ست!.افسرده از مطالعه ی زهر و پادزهر،دیدم دوشیشه اند ولیکن دکان یکی ست!.در عصرِ ظلم، ظلم و به دورانِ عدل، ظلم...در کفر و دین مسافرم و ارمغان یکی ست!.در گوشِ من مقایسه ی خیر و شر مخوان،چندین مُجلّد است ولی داستان یکی ست!.دزدِ طلا گریخت ولی دزدِ گیوه نه...دردا که در گلویِ گذر پاسبان...
ظهور کن!_که_به_تنگ_آمدیم_از_تزویرزِ_دستِ_منتظرانت_خلاص_کن_مارا_!_...
چندین صدا شنیده ام اما دهان یکی ست!گویا_صدای_نعره_و_بانگِ_اذان_یکی_ست!.یک_سوی_بر_یزید_و_دِگرسوی_بر_حسین،خَلقی_گریستند_ولی_روضه_خوان_یکی_ست!.افسرده_از_مطالعه_ی_زهر_و_پادزهر،دیدم_دوشیشه_اند_ولیکن_دکان_یکی_ست!.در_عصرِ_ظلم،_ظلم_و_به_دورانِ_عدل،_ظلم...در_کفر_و_دین_مسافرم_و_ارمغان_یکی_ست!.در_گوشِ_من_مقایسه_ی_خیر_و_شر_مخوان،چندین_مُجلّد_است_ولی_داستان_یکی_ست!.دزدِ_طلا_گریخت_ولی_دزدِ_گیوه_نه...دردا_که_در_گلویِ_گذر_پاسبان...
قطع قلم، به قیمت نان می کنی رفیق؟این خط و این نشان که زیان می کنی رفیق!گیرم درین میانه به جایی رسیده ای،گیرم که زود دکّه، دکان می کنی رفیق!روزی که زین بگردد و بر پشتت اوفتد،حیرت ز کار و بار جهان می کنی رفیقتیر و کمان چو دست تو افتاد، هوش دار" سیب " است ، یا " سر " است ، نشان می کنی رفیق!کفاره اش ز گندم عالَم فزون تر است،از عمر آنچه خدمت خان می کنی رفیق!خود بستمش به سنگ لحد، مُرده توش نیست!قبری که گریه ب...
من نمی دانم چه چیزی پایبندم کرده استکوه اگر پا داشت تا حالا از اینجا رفته بود...
به هر فصلی غمی ؛ هر صفحه ای اندوه انبوهیوطن جان خسته ام ... پایان خوب داستانت کو...
دوای درد ما اشک است...آری اشک....آری اشکشراب آورده ام، بنشین برادر! استکانت کو؟...