شنبه , ۱ اردیبهشت ۱۴۰۳
پر زد وفا از قلب مان با بی کسی فامیل شد غیرت میان حرف ها، همرتبه ی آجیل شد!دق کرد فردین، کوچه اش شد کوچه ی نامردهاقیصر به خاک غم نشست! مردانگی تعطیل شد!شاید به ظاهر دیده باشی شهر از فرمان پر استاما در آخر هر برادر بدتر از قابیل شد!خوردند نان سفره ام را ناتنی ها روز و شب پشت سر من از بدی پرونده ها تشکیل شد!در روز تنهایی کسی نشنید فریاد مرا روز خوشی هی ادعا در دستشان زنبیل شد!با ریش های خود تبر بر ریشه ی حق می زدنددر...
آینده مندر یازده سالگی یک روز که داشتم با دوستانم توی کوچه گل کوچک بازی می کردم آقایی که مقداری خیار و گوجه خریده بود و داشت از کنار خیابان رد می شد ایستاد و چند دقیقه ای بازی ما را تماشا کرد.. بعد من را صدا زد و اسمم را پرسید. از آقا پرسیدم چرا اسم من را می پرسد. گفت برای این که می خواهد اسم من یادش بماند، چون مطمئن است روزی بزرگ ترین فوتبالیست ایران می شوم. فوتبالیستی که اگر درگیر حاشیه نشود می تواند جهانی شود. پسرعمویم گفت این آقا صفر ایرانپ...
هزار قیصر و قاسم فدای قاف تو، عشق!...