شنبه , ۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
بوسیدنتجاده ایستکهانتهایشبه جنونختم می شودمی دانستماما!!!بوسیدمت️️️...
زیر باران فکر کردندست به کوچههای شهر ساییدنشهر را در آتش و رؤیاها بوسیدنحس کردنِ اینکههمهچیز را میتوانی در آغوش بگیریجا دهیزمانی خیسشده را در خود حس میکنمزمانی گریسته راخیسیاز زرد و نارنجی و کلاغاز حملهی تاریکی و آتشآنقدر خیس کههمیشه سرما پیدایت میکندو در استخوانهایت میگرید#شهرام_شیدایی•...
بوسیدن که اجازه گرفتن نمیخواد هیجان ِ لحظه رو خراب نکنید...
فدات بشم منمن به بوسیدن لبات معتادمیا بیا ترکم بدهیا جور کن جنس مرا...
مثل امواج دریا آمدی و ساحل قلبم را در میان خودت گرفتی ، همدیگر را دیوانه کرده بودیم با نوازش های هم ، آن سکوت عاشقانه رابه یاد داری در لحظه بوسیدن هم؟...
ای موج پر از شور که بر سنگ سرت خوردبرخیز فدای سرت/ انگار نه انگارتا لحظه ی بوسیدن او فاصله ای نیستای مرگ / به قدر نفسی دست نگهدار...