پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
عشق تو از بس که ویران کرد رویای مراشعر دم شد تا بنوشد خستگی های مرادر خیالم با تو بازهم زیر باران مانده اممیکند خیس باز تمام خاطره های مرا...
باران و من و تو دو به دو خوب استعاشق شدن اینگونه به تو خوب استلب های تو خیس و بوسه می چسبدیک نیمکت و با تو روبرو خوب است...
بسم الله الرحمن الرحیم هَوای مُنزویان زخمی از حسادت خیس جهانِ ترس فرورفته در رشادت خیس دوباره نیمه شب و صفرِ ساعتی مجروح چقدر گریه بکارم برای عادت خیس قسم به ترکش غم روی خطّ پیشانی بُریده ناف مرا گوشه ی ولادت خیس غریبِ از نفس افتاده را نمی بلعی؟ شبیه حضرت ذَالّنون در سعادت خیس همیشه دلخورم از توله چتر بارانیبه زیر چکمه ی غم میدهد شهادت خیس مریضِ عشق تو را بر ضریحِ موهایت دخیل بسته ام عمری تَهِ سیادت...
گاهی دلم شور می زند باران که می زند نگران چشم های توام که بارانی شدهو من چقدر بیشتر از همهزیر بارانی که تو می باری خیس می شوم......
دست هایت چتر، چشم هایم خیس،بغلم کن،،،توفان سهمگینی در راه است!-لیلا طیبی (رها)...
سکوتی تلخو افکاری سرشار از کابوسهر شب مرا در آغوش می گیرندچشم هایم با خاطراتت خیس می شوندهر ثانیه نبض احساسم تو را صدا می زندو همواره تنها مرهم منپرواز در رویای شیرین توستمجید رفیع زاد...
با یاد توهمیشه در زیر باران خاطراتخیس می شومهرگز نمی توانم فراموشت کنمچونکه دلتنگیتنها یادگاری استکه از تو دارممجید رفیع زاد...
خیس اشک است دفتر شعرمبدان هرگز که بعد رفتنتشعری به یاد من نمی آیدتمام واژه ها مردنددر هر خط این دفترقلم با جوهرش تنهاستو من با یاد شیرینتمجید رفیع زاد...
زدم پرسه در ساحل چشمانت و صدها گِلهاز بارانی که نبارید و چتری که چرا خیس شد!ارس آرامی...
تصور کن بارون بزنهخیابونا رو آب بگیرهزنگ بزنی بگیپایه همیشه دیوونگیاملباساتو بپوش تا خیابونا رو از صدای شالاپ شلوپ پاهامون،تو آب بارون و خنده های خوشحالمون بی نصیب نذاریمراه رفتن تو بارون وقتی خیسِ خیس میشی جز شیرینی های هشت گانه جهانه...فاطمه قندهاری...
قَسَمت می دهم...چوب حراج نزن!به زرد ونارنجیِ خاطره هایمانفقط بگو کِی و کجا؟دست ودلبازترین خریدار خودِ منمفقط به یک شرط؛خیس باشد...خیسِ خیس...!...
به هواخواهی این پاییزمن دم به هر ساعتلب پنحره را می بوسمآسمان هم ابریهوایش دلگیر استهر دو پی گمشده هایمانکوچه به کوچه می گردیماو سر شاخه هایشمن چشمانم خیس است....
کجای ؟نیستی؟ نیستی که ببینی با خیالت زندگی کردن چقدر زیباست...فقط نمیدانم چرا وقتی میخواهم در آغوش بگیرمتناگهان محو میشویدیشب در خوابصدای باران میامد، باران پاییزی اما نمیدانم چرا، فقط بالش من خیس باران شده بود !!کجای ؟ نیامدی ؟ شهریور رفتگفت به پاییز سپردم که با تو سر مهر بیایدمهر نیز تمام شد، دیگر نیامیترسم گرفتار زمستان شوی......
و من هنوز همبه یادتزیر بارانآرام و بی صداخیس میشوم!...
لطفاً براى رابطه تان آهنگ انتخاب نکنیداگر ماندنى نشوید بعد از شما دمار از روزگار طرفتان درمى آوردهمین آهنگها شب هاتمامى هدفون ها را خیس میکنند!...
عشق خیس شدن دو دلداردر زیر باران نیستعشق این استکه من چترم را به روی دلدار بگیرم و او نبیندنبیند و هرگز نداند که چرا در زیر باران خیس نشد...
بعضی از مردم باران را حس می کنند. بعضی دیگر فقط خیس می شوند....
آمدی زیرچترمنه برای همراهی بامنبلکه فقط خیس نشویباران که بندآمدتوهم رفتیبدون خداحافظی...
ازم پرسیدی، عشق مثل چی میمونه؟گفتم، عشق مثل بارونه...گاهی اونقدر محکم و بیرحمانه میباره، که واسه فرار کردن ازش، میخوای برگردی و از ادامهی راه منصرف شی یا یک چتر تهیه میکنی و با احتیاط به راهت ادامه میدی...اما، بعضی وقتها هم، این بارون خیلی آروم و بی سر و صدا میباره، جوری که تازه تو نیمههای راه میفهمی خیس شدی و راه برگشت هم خیلی طولانیه...عشق همیشه آدم رو غافلگیر میکنهمثلِ بارون......
کاش روز رفتنت آن روز بارانی نبوداز همان روزی که رفتی خیس بارانم هنوز...
وقتی خیس از باران به خانه رسیدم،برادرم گفت: چرا چتری با خود نبردی؟خواهرم گفت: چرا تا بند آمدن باران صبر نکردی؟پدرم با عصبانیت گفت: تنها وقتی سرما خوردی متوجه خواهی شد!اما، مادرم، در حالی که موهایمراخشک می کرد گفت: امان از باران بی موقع…...
جمعه بانوی سپید پوشی استکه دلش بی نصیب از پناه چترهاخیس خیس می رقصد در انتظار آمدنتگمان کنمبازار بیقراری هایشگرم گرم است...
دردانه یِ قلبم، سلامامروز روزِ توست و من با تمامِ وجودم تبریک میگم، موفقیتِ تو آرزویِ منه...دلبر جان، این را بدان طُ که نباشی پلک هایم شیروانیِ خانه هایِ رشت است، دائما خیس......
یک چتر و دو نفرآنکه عاشق ترخیس تر...️️️...
نیمکت/بو می کشد/تنهایی را/پارک/خیس شده است...
زیر باران فکر کردندست به کوچههای شهر ساییدنشهر را در آتش و رؤیاها بوسیدنحس کردنِ اینکههمهچیز را میتوانی در آغوش بگیریجا دهیزمانی خیسشده را در خود حس میکنمزمانی گریسته راخیسیاز زرد و نارنجی و کلاغاز حملهی تاریکی و آتشآنقدر خیس کههمیشه سرما پیدایت میکندو در استخوانهایت میگرید#شهرام_شیدایی•...
او دیده بود از اولِ پاییزهرشب به یادت شعر میخوانمفهمیده بودم زیرِ این بارانتو میروی من خیس میمانمآبان شدم در اوجِ بی مهریابری شدم اما نمیبارمبعد از تو این پاییزِ لا کردارگفته هوای بدتری دارمآنقدر از عشقت نوشتم کهما دسته جمعی عاشقت هستیمدروازه ی این شهرِ عاشق راجز تو به روی هر کسی بستیمبارانِ امشب بهتر از قبل استجوری که فکرش را نمیکردیآبان خبرهای خوشی داردشاید به پای قصه برگردی...
خاطرات عطر میپراکنندوقتی شهر خیس میشود....
دوستت دارمای دورترین عشق محالنبودنت راهیچ بودنی پر نمی کند،دل آشوبمچشمانمخیس باران است؛از سکوتتمی هراسمتو جان منیصدایم کن......
با صدای گریه ی ابرهاجوانه ی اندوه زدخاطرات خیس خورده ای...
جمعه و دلتنگی و پاییز و چشمی خیس اشککو طبیب حاذقی تا درد ما درمان کند؟؟؟...
این بوده سهمم از تویه قلب داغونو / چشمای خیس...
برخی از مردم باران را احساس می کنند؛دیگران فقط خیس می شوند...!...
دو تا عاشق زیر بارونیکیشون خیسیکیشون نیس......
با چشمای خیسایموجی خنده نفرستادی تا بدونی دنیا دست کیه رفیق...!!...
میخواهی دلتنگت نباشم !انگار که بخواهیشیروانیهایِ رشت خیس نباشند ..انگار که بخواهیزمستانهایِ الموت سرد نباشند ...انگار که بخواهیپاییزهایِ روستایِ چنارِ کاشان زرد !دنیا اما کاری به خواستنِ هیچکس ندارد ...من هم سالهاستمیخواهم کنارم باشی ......
شده از نم نم باران دلت خیس شوی؟ دایما مشق تو آن مرد نیامد باشد؟...
ﺩﻟﻢ ﺑﻬﺎﻧﻪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﺩﺗﻮ ﻣﯿﺪﺍﻧﯽ ﺑﻬﺎﻧﻪ ﭼﯿﺴﺖ ؟!ﺑﻬﺎﻧﻪﻫﻤﺎﻥ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺷﺐ ﻫﺎﺧﻮﺍﺏ ﺍﺯ ﭼﺸﻢ ﺧﯿﺲ ﻣﻦ ﻣﯿﺪﺯﺩﺩ...
چترت را کنار ایستگاهی در مه فراموش کن خیس و خسته به خانه بیانمی خواهم شاعر باشی ، باران باش همین برای هفت پشت روییدن گل کافیست چه سرخ چه سبز چه غنچه .......