پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
تو در چشمان من، زندگی میکنیمن با چشمای تو، رویا بافی میکنم...
شب در چشمان من استبه سیاهی چشمهایم نگاه کنروز در چشمان من استبه سفیدی چشمهایم نگاه کنشب و روز در چشم های من استبه چشمهایم نگاه کنپلک اگر فرو بندمجهانی در ظلمات فرو خواهد رفت...
گاه باید رفتباید کوچ کردگاه باید پرسیدسهم من اینجا چیستهر دو چشمان مناز ازل بارانیستجای جای این شهرخالی از عاطفه استمردمش خاکستریتکه سنگی جای دلچشمهاشان بی فروغهست اینجا آیاذره ای عشق و امید؟آه ،هرگز هرگزهمه اینجا مرده اندمرده های زندهبه کجا بگریزم؟چه کسی میداند؟من شنیدم که سهراب بگفتپشت دریا شهریستکه در آن پنجره هارو به تجلی باز استآه سهراب بخواببا خیال آن شهرپشت دریا شهریستکه نه تدبیر و نه اندیش...
دوست داشتم کنارم باشیتا از بودنتبا گلدان های لب پنجرهساعت ها حرف بزنمو وقتی صدایت می زنمآسمان از شادیزمین را غرق در باران کنددوست داشتم کنارم باشیبا من اندکی ابر بنوشیکه وقتی اسم باران می آیدهر گوشه زمینعشق را تجربه کنددوست داشتم مرا دوست داشتیو درک می کردی دلتنگی راتا گریه امانم را نمی بریدچشمان من آسمان نبودبرای نبودنت بارها بارید...
چون که تب کردی گره افتادبر احوال منحس بوسیدن گرفتلبهایت از لبهای منخیس شد چشمان من وقتی در آغوشم کشید حس گرم دوستت دارم گرفتدستانت از دستان من...
میان این زمستان درون برف و باران من سینه سرخه ام یک سینه سرخپَر می کشم روی برف ها سوز سرما سینه ام را می سوزاند پر و بال ام را تند باد می شکند درون قرنیه ی چشمان من بهار سر سبز شعله می کشدوقتی سرخی را بر روی سینه ام می بینم یکباره یاد گل سرخ می افتم تو نمی دانی کهچطوریدارم تقلا می کنم درون برف تا به بهار برسم تا به بهار برسم !* سینه سورخه : نام پرنده ای است بومی در گیلان که در غرب گیلان به آن « زی زا » هم...
چمدان دست تو و ترس به چشمان من استاین غم انگیزترین حالت غمگین شدن است......
یادش به خیرمادر بزرگ را می گویمهنوز نخ می کندسوزن رابا چشمان من...