یکشنبه , ۴ آذر ۱۴۰۳
گاهی اوقات فراق کسی،تو را به دنیا دیگر می کشاند و از تمام درهای جهنم داخلت می کند.شاعر: نظیر تنها مترجم: زانا کوردستانی...
در انتظار آمدنت،هر غروببه خورشید می گویم:- کمی دیرتر غروب کن!شاعر: نظیر تنها مترجم: زانا کوردستانی...
هرگز از رفتنت گله مند نمی شدماگر از ابتدا می گفتی: رهگذری هستی...شاعر: نظیر تنها مترجم: زانا کوردستانی...
[دوو دانه دوو]له مه کته ب بووم ده یان پرسی دوو دانه دوو ده کاته چه ند؟ هه موو پێکڕا ده یان نووسی ده کاته چوار. هه ر چه ند ئه من له حیسابا نمره ی که مم ده هێناو ده هاتمه خوار به ڵام لای من وا بوو دوو دانه دوو؛ نابێ به چوار؛ ده بێ به یه ک ددان و دوو لێو و زمان؛ نابێ به چوار ده بن به زار به پێکڕای ده که ن هاوار...دوو لاق و دووده ستی مرۆڤ؛ نابێ به چوار له له شێکدا وا دێنه کار...گه ڕه ک؛ کۆڵان؛ خانو و شه قام؛ ...
اگر تو، درد عشقی، من عاشقی شیدایم اگر تو باده ی عشقی، من از ساغر نگاهت مست و رسوایم....اگر تو، گلی، من پروانه ام می نوشم شهد شیرین تو را،عشق و دلداریت را. ...اگر تو، باغ خشک و زردی،من باران اشک بر سرت می بارم، از برای سرسبزی ات....اگر تو، بهشت برینی،منم مفلس بی چیزیاگر تو، جهنمیمنم چون گنه کاری، سراغت می آیم و می مانم و می سوزم در آتشت....اگر تو، بادی، طوفانی،بیا، و بگذر از خاک و باغ و تختم....اگر تو، موجی،...
افکارم، مشوش و مضطرب اند!می بایست غروب گاهان، هر روز پیش از اذان مغربیک به یک شان را در آغوش بگیرم و از روی آتش بپرانم...نسیمی می وزد و می گویدم:- چه می کنی؟!پاسخ می دهم: تشویش افکارم را از بین می برم... شعر: آویزان نوریترجمه: زانا کوردستانی...
تو، می توانستی وطنم را مملو از آمدنت بکنی، اما دریغا که نکردی!تو، می توانستی بهشت را برایم به یک واقعیت مبدل سازی و جهنم را به یک وهم باطل، اما افسوس که نکردی!آه،،، تو قلب سرزمینم را مملو از غربت کردی و آغوش مرا، لبریز از تنهایی. شعر: آویزان نوریترجمه: زانا کوردستانی...
من چه می خواستم از تو، جز اندکی خیال و رویا و تابلوی ی نقاشی و تعدادی گل لبخند و چند پروانه، تا که بتوانند، پرواز را به من ارزانی دهند! شعر: آویزان نوریترجمه: زانا کوردستانی...
هیچ چیز او، شبیه به من نیست!چرا کە، او سخت تر از سنگ به سخن می آید از برای زدودن غبار نشسته بر رخسارم!اویی که محکم تر از سنگ خود را به من می کوبد برای شرح رویاهای تە نشین شده اش در ژرفابی راکد و اوهام شن های کف دریا. شعر: آویزان نوریترجمه: زانا کوردستانی...
اگر که مردم به یارم بگویید: خودش را برایت لوس کرده!به دخترانم بگویید: نگران نباشید!در حال چرتی زدن است!به برادرهایم بگویید: به سفر رفته است.به خواهرانم بگویید: رفته که آیینه ای تازه بخرد،تا که در آن، پیری و کهولت سن نمایان نشود!ولی، لطفن، هیچ چیزی به مادرم نگویید،نکند دل نگرانم بشود. شعر: آویزان نوریترجمه: زانا کوردستانی...
برگرد!پیش از آنکه غروبی آکنده از غم، مرا در گلوی روز فرو کشد و جانم را به ورطه ی هلاکت بکشاند،روزها می گذرند و شنبه ها از دور و نزدیک نزد من می آیند و خطابم می کنند: تو که هنوز اینجایی!-- آری، من اینجایم!چشم انتظار، پهلوی آرزوهایم!همچون درختی صنوبر که همیشه سبز می نماید اما از درون پوسیده ام.آری، من کماکان اینجایم، با انبوهی از غصه و غم...گوشه به گوشه ی خانه ی پر از تنهایی ام را برای یافتن اندکی، سر سوزنی خوشبختی می کاوم....
از وقتی که با تو آشنا شده ام هیچ کس و هیچ دل و هیچ گلی را نخواسته ام اگر که خدا را هم می خواهم، تنها به این دلیل ست که مرا برای تو و تو را برای من آفریده است.شعر: هیمن لطیف برگردان: زانا کوردستانی...
[برای ۸ مارس، گفتگوی مادری کورد با خدا] آه ای خدایی که دل و روح و جانم تویی، خوب خوب می دانم،آنجا، کنار تو بهشت زیر پای مادران است اما خدایا، ای که تو روزنه ی نورانی زندگانی تارم هستی،تو خودت خوب می دانی، اینجا جهنم بر روی سرم قرار دارد...شعر: هیمن لطیف برگردان: زانا کوردستانی...
بخدا سوگند، عزیز من کهتو آنجا میان تنهایی این روزهایت، خاطرات مرا می سوزانی،و من هم اینجا ابر فراقت را در سینه با خورشید چشمانم، به باران مبدل می کنم.شعر: هیمن لطیف برگردان: زانا کوردستانی...
عادت چنین ست کە تنهایم بگذاری و چنین زندگی ام را به هم می ریزی اما بدان تا بازگشتت، مایه ی صبر و تحمل دلم تار موی توست، که به یادگار برایم جا گذاشته ای.شعر: هیمن لطیف برگردان: زانا کوردستانی...
همچون گل نرگس کە بی بهار نمی ماند،من هم بدون تو توان زندگی را ندارم! با بودن تو، مرگ هم خوب هست بخدا به مردن در کنار تو هم راضی هستم.شعر: هیمن لطیف برگردان: زانا کوردستانی...
با پیراهن سفید عروس اش کردند،یار من نه،سرزمینم را می گویم. شعر: وریا امین ترجمه: زانا کوردستانی...
اگر شد بیا!می خواهم ذره ای از زیبایی های دنیا را ببینم. شعر: وریا امین ترجمه: زانا کوردستانی...
نمی دانم!که در کودکی چه خطایی کردم،که به این زودی بزرگ شدم؟!شعر: وریا امین ترجمه: زانا کوردستانی...
نمی دانم، مردان دیگر، که دلبسته ی تو اند، چه زیر سر دارند؟!من فقط، شانه هایت را می خواهم که زیر سر، داشته باشم!شعر: وریا امین ترجمه: زانا کوردستانی...
دو جنگ بزرگ را پشت سر گذاشتم وگلوله ای برای سرزمینم شلیک نکردم.فقط به این خاطر که زنده بمانم و در پناه عشق تو پیر شوم.شعر: وریا امین ترجمه: زانا کوردستانی...
سخنی از من و کلامی از تو،اینچنین بود که شاعرها گفتگوهایشان را به پایان بردند و نامش را شعر گذاشتند.شعر: وریا امین ترجمه: زانا کوردستانی...
حتمن بیا، تا همه تو را ببینند،چرا که باید بدانند،این شعرها، سروده ی من هستند.شعر: وریا امین ترجمه: زانا کوردستانی...
مردی قدیمی ام!برای اینکه بگویم: دوستت دارمگل های در دستم را بو کرده و تو را تماشا می کنم.شعر: وریا امین ترجمه: زانا کوردستانی...
دوباره به کافه ای رفتیم،نشستی و گفتی:- من قهوه می خواهم، تو چه؟گفتم: می شود من، تو را بخواهم!شعر: وریا امین ترجمه: زانا کوردستانی...
زمستان،پاییزی ست، که کمی پیر شده است.شعر: وریا امین ترجمه: زانا کوردستانی...
دنیا چنین است،مردها خون می ریزند و زن ها چشم هایشان را.شعر: وریا امین ترجمه: زانا کوردستانی...
برخی با بودنشان وعدە ای با نبودنشاننابودمان می کنند.شعر: وریا امین ترجمه: زانا کوردستانی...
پاییز بهاری ستکه تو به آن پا نگذاشته ای...شعر: وریا امین ترجمه: زانا کوردستانی...
گفت:فردا خواهم آمد.خدایا!چند سال دیگر، فرداست؟!.شعر: وریا امین ترجمه: زانا کوردستانی...
امروز صبحفراموشم شد تو را یاد کنم،گویی که چای صبح ام را نخورده باشم سردرد گرفته ام.شعر: وریا امین ترجمه: زانا کوردستانی...
چقدر سخت است،یادآوری،فراموش کردن تو را!شعر: وریا امین ترجمه: زانا کوردستانی...
شاعر هم نشدیم،که همچون آنها بنویسم:دل تنگ شده ام برایت...شعر: وریا امین ترجمه: زانا کوردستانی...
این روزها دهقانان گندم می کارند و من هم دوست داشتن تو را...شعر: وریا امین ترجمه: زانا کوردستانی...
هوای شهر خنک شدە!انگار کە تو با موهای خیس بیرون زده ای.شعر: وریا امین ترجمه:زانا کوردستانی...
تنهایی به تو نمی آید،پیش من باشی زیباتری.شعر: وریا امین ترجمه: زانا کوردستانی...
برایت باد را، از وزش باز می دارم وبرایت خورشید را، پایین می آورم و دریای را در حیاط می گذارم و ماه را داخل پنجره زندانی می کنم،این ها حرف های قلبمه سلمبه ی شاعرهاست!تو بمان،من برایت می میرم.شعر: وریا امین ترجمه: زانا کوردستانی...
آمدم، کنارت نشستم،من دلم تنگ بود و تو، قبرت.شعر: وریا امین ترجمه: زانا کوردستانی...
به وقت خشم، زیباتر می شوی، شبیه کودکی که به او می گویند:-- زشت شو، زشت شوشعر: وریا امین ترجمه: زانا کوردستانی...
بیا تا مثلی کوردی، بیاموزمت،برای نمونه:نان برای نانوا و تو هم برای من.شعر: وریا امین ترجمه: زانا کوردستانی...
تمام روز رابه امید شنیدن کوچکترین خبری از تو به همه ی اخبار گوش می دهم.شعر: وریا امین ترجمه: زانا کوردستانی...
انسان ها تنهایمان خواهند گذاشت.زیرا گاهی، رفتن آسان تر از ماندن خواهد بود.شعر: وریا امین ترجمه: زانا کوردستانی...
آدم بە آدم می رسد،اما ما دیگر دو کوە شده ایم!.شعر: وریا امین ترجمه: زانا کوردستانی...
گفتم: هرگاه که تو را ملاقات می کنم ماشینم را جا می گذارم و پیاده به خانه بر می گردم.گفت: چرا؟گفتم: چونکه رانندگی در حالت مستی ممنوع است!.شعر: وریا امین ترجمه: زانا کوردستانی...
گاهی کافی ست کسی را داشته باشی،که دورادور، به یاد تو قهوه ای بنوشد.شعر: وریا امین شاعر ترجمه: زانا کوردستانی...
راننده به من نگاهی کرد، گفت:عجله نکن، یک نفر دیگر بیایید راه می افتیمدستم را روی قلبم گذاشتم و گفتم:ببخشید ما دو نفریم!شعر: وریا امین ترجمه: زانا کوردستانی...
آنگونه بروکه هرگاه دلم خواست همراه با آهنگی قدیمی برگردی به خیالم.شعر: وریا امین ترجمه: زانا کوردستانی...
بە فکرم خطور می کند چگونه بگویمت،اگر یاد من افتادی،به غروب نگاه بکن.الان دقیقن به غروب می مانم.شعر: وریا امین ترجمه: زانا کوردستانی...
آهان، آهنگی بسیار زیبا هست،پسری با صدای ظریف و زیبا از ته دل و سوز جان می خواند:چونکه تو زیبایی، خدا کند هرگز نمیری!...هر روز، با این صدای گوش خراشمزیر لب این یک بیت را برایت زمزمه می کنم.شعر: وریا امین ترجمه: زانا کوردستانی...
امروزم، به سختی بر من گذشت.تو نگو که،موهایت را باز و پریشان کرده بودی.شعر: وریا امین ترجمه: زانا کوردستانی...