شعر عاشقانه غمگین
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات شعر عاشقانه غمگین
پشت پنجرهی حنجرهی تنهایی،
یک نفر،
آهسته،
آرام،
بی صدا،
نجوای شبانهی دل را،
با ژرفای بینهایت عشق،
فریاد میکند!
از حال من نپرس که دیوانهتر شدم
از حال و روز تو چه خبر؟ عاقلی هنوز؟
این ماه هم تمام شد اما هلال، نه!
در چشمهای مهزدهام کاملی هنوز
بیدار ماندهام که تو را مثنوی کنم
آسوده تر بخواب! عزیزدلی هنوز
گر که روزی فدای تو شوم
در آغوشت بلدی اشک مرا پاک کنی
بلدی بر سر من دست نوازش بکشی
روز جدایی گر بسوزم در تب تو
سال بعدی بلدی نام مرا یاد کنی
همه از یار می گویند
از آن خورشیدِ عالم تاب
و آن زیباییِ دلدار
ولی من از غمِ دوری
و چشمانِ همیشه خیس
می گویم
از آن دلشوره ی هر روز و هر شب
آن نگاهِ تا ابد خسته و تنها مانده می گویم
بگو آخر !
بگو با این...
تصویر سراب تو
چقدر زیباست
وقتی میان
این همه نبودن های دلگیر
پیوسته مقابل چشم هایم
می نشینی
تا شعرهای سرشار از بوسه ام را
کنار لب هایت
ردیف کنم
✍ چرا شدم من آشنای تو؟!
@bzahakimi
چو دل شد آشنای تو،
شدم رهای نبضِ لحظههای تو؛
همیشهی گلِ دلم،
نفسزنِ هوای تو؛
و مهرِ جان،
هماره در وفای تو؛
ولی...
فسوس امان؛
که ناگهان،
به دستِ بازیِ زمان،
جدا شدم؛ جدا شدی؛ جدا شدیم؛
نبودنت؛ ندیدنت،
فنا نمود،
تمامِ...
در هر غروب
بی آنکه بدانی
دلم بی قرار و بی تاب
تا به خواب رفتنِ خورشید
پشتِ پنجره ی تنهایی
همچنان منتظر توست
گاهی
آهی
نگاهت را
به نگاهی عوض می کند...
سفر حال مرا بِه میکند؛ وقتی
شدم جانخسته از دنیای شهرِ غم
هر شب
در سردی نگاه لحظه ها
و دلمردگی ثانیه ها
دلم
به چله می نشیند
نبودنت را
نمی دانم چه کردی با دلِ دیوانه ام ای دوست
که بی تاب تو ام هر چند با من بی وفا هستی
شــــبـیه ارگِ بـــم ویــــرانــــم و بـیــــــگانــه با غیـرم
ازاین غربت،ازاین حسرت که با من بی تو همراه است
دل داده ام به چشمی و دلدار نیستی
آتش زدی به جان و خبر دار نیستی
در خواب هم کنار تو آرام میشوم
اما چه سود ؟ خواب من ، بیدار نیستی
.
پرواز،کردم بر فراز قله ی درد
حتی نگفت امشب نرو یا اینکه برگرد
دیگر برای بازگشتن علتی نیست
دارد هوای عاشقی ها میشود سرد
گفته اند یک روز،می آید برای دیدنم
گفته اند آخر به پایان می رسد این انتظار
مثل یک غنچه که تازه سر زده از شاخه ها
سبز، هستم بی قرارم بی قرارم بی قرار
من که میدانم دلت خوش روزگارت عالی است
در کنار من ولی جایت همیشه خالی است
بعد تو با درد این غصه نمی آیم کنار
زندگی بی تو برایم قصه ای پوشالی است
تا که بودی زندگی رنگین کمان عشق بود
طرح بی روحش کنون مانند نقش قالی است
در...
دلخسته از آوارهگیها، از ستم هستم
شاید خبر داری که من اهل قلم هستم
من بچهی پایینِ شهرِ غرق در فقرم
من شاعر تنهایی و تبعیض و غم هستم
خاکستر نسلی که میسوزد ولی زیباست
ویرانهایی با قدمتِ دیروز بم هستم
شاید برایت افت دارد کارگر باشم
شاید میان خواستگاران...
لبم از زمزمه نام تو آرام شد و
حرفی از خاطره ها ماند ،
میان نفسم
کاش بودی
تا با تو جان می گرفت
هر صبح
لبخندی که خسته است از نیامدنت
از روزهایی که بدون تو
به پایان می رسد
کاش بودی ...
کجایی که
در امتدادِ ثانیه ها
قدم می زند
دلواپسی هایم
چشمِ انتظارِ آمدنت
به خواب رفته است
خورشیدِ نگاهم
در غروبِ دلتنگی