برگرد!
پیش از آنکه غروبی آکنده از غم، مرا در گلوی روز فرو کشد و
جانم را به ورطه ی هلاکت بکشاند،
روزها می گذرند و شنبه ها از دور و نزدیک نزد من می آیند و
خطابم می کنند: تو که هنوز اینجایی!
-- آری، من اینجایم!
چشم انتظار، پهلوی آرزوهایم!
همچون درختی صنوبر که همیشه سبز می نماید
اما از درون پوسیده ام.
آری، من کماکان اینجایم،
با انبوهی از غصه و غم...
گوشه به گوشه ی خانه ی پر از تنهایی ام را
برای یافتن اندکی، سر سوزنی خوشبختی می کاوم...
اما مأیوس و ناامیدی،
شیشه ی شراب حیات را سر می کشم
تا که حداقل مدتی،
تلخی این زندگانی را به فراموشی بسپارم
و از دست جنجال و همهمه های بی پایان روحم
پرچم سکوت را برافرایم
و به تاوان رفتنت،
به نماز و استغاثه ایستاده ام
که شاید آمدنت را استجابتی شود.
شعر: آویزان نوری
ترجمه: زانا کوردستانی
ZibaMatn.IR