پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
اگر تو، درد عشقی، من عاشقی شیدایم اگر تو باده ی عشقی، من از ساغر نگاهت مست و رسوایم....اگر تو، گلی، من پروانه ام می نوشم شهد شیرین تو را،عشق و دلداریت را. ...اگر تو، باغ خشک و زردی،من باران اشک بر سرت می بارم، از برای سرسبزی ات....اگر تو، بهشت برینی،منم مفلس بی چیزیاگر تو، جهنمیمنم چون گنه کاری، سراغت می آیم و می مانم و می سوزم در آتشت....اگر تو، بادی، طوفانی،بیا، و بگذر از خاک و باغ و تختم....اگر تو، موجی،...
افکارم، مشوش و مضطرب اند!می بایست غروب گاهان، هر روز پیش از اذان مغربیک به یک شان را در آغوش بگیرم و از روی آتش بپرانم...نسیمی می وزد و می گویدم:- چه می کنی؟!پاسخ می دهم: تشویش افکارم را از بین می برم... شعر: آویزان نوریترجمه: زانا کوردستانی...
تو، می توانستی وطنم را مملو از آمدنت بکنی، اما دریغا که نکردی!تو، می توانستی بهشت را برایم به یک واقعیت مبدل سازی و جهنم را به یک وهم باطل، اما افسوس که نکردی!آه،،، تو قلب سرزمینم را مملو از غربت کردی و آغوش مرا، لبریز از تنهایی. شعر: آویزان نوریترجمه: زانا کوردستانی...
من چه می خواستم از تو، جز اندکی خیال و رویا و تابلوی ی نقاشی و تعدادی گل لبخند و چند پروانه، تا که بتوانند، پرواز را به من ارزانی دهند! شعر: آویزان نوریترجمه: زانا کوردستانی...
هیچ چیز او، شبیه به من نیست!چرا کە، او سخت تر از سنگ به سخن می آید از برای زدودن غبار نشسته بر رخسارم!اویی که محکم تر از سنگ خود را به من می کوبد برای شرح رویاهای تە نشین شده اش در ژرفابی راکد و اوهام شن های کف دریا. شعر: آویزان نوریترجمه: زانا کوردستانی...
اگر که مردم به یارم بگویید: خودش را برایت لوس کرده!به دخترانم بگویید: نگران نباشید!در حال چرتی زدن است!به برادرهایم بگویید: به سفر رفته است.به خواهرانم بگویید: رفته که آیینه ای تازه بخرد،تا که در آن، پیری و کهولت سن نمایان نشود!ولی، لطفن، هیچ چیزی به مادرم نگویید،نکند دل نگرانم بشود. شعر: آویزان نوریترجمه: زانا کوردستانی...
برگرد!پیش از آنکه غروبی آکنده از غم، مرا در گلوی روز فرو کشد و جانم را به ورطه ی هلاکت بکشاند،روزها می گذرند و شنبه ها از دور و نزدیک نزد من می آیند و خطابم می کنند: تو که هنوز اینجایی!-- آری، من اینجایم!چشم انتظار، پهلوی آرزوهایم!همچون درختی صنوبر که همیشه سبز می نماید اما از درون پوسیده ام.آری، من کماکان اینجایم، با انبوهی از غصه و غم...گوشه به گوشه ی خانه ی پر از تنهایی ام را برای یافتن اندکی، سر سوزنی خوشبختی می کاوم....