چهارشنبه , ۱۴ آذر ۱۴۰۳
به گمانم شب را وقتی که خدا دلتنگ بود آفرید ......
اینجا همه خوبند خیالت راحت ! من مانده ام و چهار تا هم صحبت این گوشه نشسته ایم و دلتنگ تو ایم من…عشق…خدا…عقربه های ساعت...
فقط برای تو ساکتم نه این که فراموشت کرده باشم صبر کرده ام ببینم توهم دلتنگ می شوی ؟....
عشق یعنی با چشمِ بسته کسی را دیدن و از بینِ همه دلتنگِ یک نفر شدن...
گاهیچتر را باید دست باران دادروی سر خودش بگیردو ماجایش بباریم...
خود را در آینهبه نیابت ز من ببوس...
خسته باشیروی سنگ هم خوابت می برددلتنگ که باشیاز سنگ ، سنگ تر می شودبالشت!...
فرصت کردیسری به خاطراتمان بزنکسی لا به لای آن خاطراتهر روز غبار از خیالتمیشورد و چشم به راه توست...
اینکه دلتنگ توام اقرار می خواهد مگراینکه از من دلخوری انکار می خواهد مگر...
کاش انقدرى که من دلم واسش تنگ میشه ،اونم دلتنگ بشه واسه م...
نه اسمش عشقه،نه علاقه،نه حتی عادت...حماقت محضه دلتنگ کسی باشیکه دلش با تو نیست......
به دیدارم نمیآیی چرا؟دلتنگ دیدارمهمین بود اینکه میگفتی وفادارم وفادارم؟...
دقایقی در زندگی هستندکه دلت برای کسی آنقدر تنگ میشود کهمیخواهی او را ازرویاهایت بیرون بکشیو در دنیای واقعیبغلش کنی.......
هوای توبی هوا می آید و دلتنگ می کند!...
دلتنگ توامهمانند بیابان کهدلتنگ باران است...
معنای زنده بودن منبا تو بودن استنزدیکدورسیرگرسنهرهااسیردلتنگشاد......
ای ماه بی تکرار منبغض بی انکار منای عشق بی پایان منمیروی اما کمی دلتنگ من باش...