پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
قلب بیچاره من باورت کرده نرومن چقدگفتم بهش عاشق هرکس نشواسیرتوشداماتواسیرهوسی حتی دلم نمیادبه توبگم عوضی...
برای دیدنت نور می خواستمبه ایوان کشاندمتنمیدانستم اسیر مهتابی🌜...
آنک به دل اسیرمش در دل و جان پذیرمش گر چه گذشت عمر من باز ز سر بگیرمش...
خوشا مرغی که در کنج قفس با یاد صیادش چنان خرسند بنشیند که پندارند آزادش نمی گویم فراموشش مکن ! گاهی به یادآور اسیری را که میدانی نخواهی رفت از یادش...
اسیرحسن سهرابیبا آنهمه عشق اَسیرم کردیاز بازی زندگی تو سیرم کردیبا آنهمه دلدادگی و شیداییدر دور جوانی ام تو پیرم کردی...
گاهی به کودکان یکه به دنیا نیاورده ام ..می اندیشم !؟از بد روزگار ،شاید اسیر ِ جای بدتری باشند ....
اینکه احوال دلم بی حضور تو بده اینکه دوچشمای من از نبود تو تره یعنی که عاشق شدم اسیرچشم توام...
خزانِ بی تو سرد و غمگین باشد ای نگار مناین فاصله جانم گرفت ، بُرد همه قرارِ منغروب جمعه می شود وقتی ز تو بی خبرمآشوب میشود دلم نیست در اختیار منلبخند تو آرامشِ محض و دعای هر شبمو روی ماهَت روشنی بخشِ شبانِ تارِ مندنیا همه زیبایی َش خلاصه در چشمانِ توستحکم ابد کلامِ تو قند و لَبَت سرخ ترین انار منحُکم اَبَد گرفته ای در انفرادیِ دلمهم من اسیر بندِ تو هم تو در این حصار منپائیز و برگ و نم نمِ ...
شعر از این سیاسی تر؟!دنیا بی تو،زندانی ست بزرگ!!!...و من اسیر در سلولی انفرادیمحکوم به ابد وُتبعید به قلب بی وفای تو... سعید فلاحی (زانا کوردستانی)...
عبور می کنم از کوچه های دلتنگیبه گوش می رسد امشب صدای دلتنگیدوباره شرشر ِ باران ؛ بدون چتر و کلاهزدم به کوچه فقط در هوای دلتنگیبه جز تو حال مرا هیچ کس نمی فهمدببین رسیده ام آخر کجای دلتنگیگذشت عمر من اما چه شد نفهمیدیکه بود رفتن تو ابتدای دلتنگیمن از کنار تو بودن چه دیده ام جز رنجرها مباد کسی در بلای دلتنگیاسیر درد عجیبی شدم تماشا کنکجا کشانده مرا ماجرای دل تنگیدلم تپیده و فهمیدم از تپیدن هاشکه باز رد شدم از ...
اسیر قفسدر خیالآموختمپرواز را...
نگاهت چون سونامی کرده ویراندلم را مثل خرمشهر ایرانبه چشمانت بگو من یک اسیرمکمی دل رحم باشد با اسیرانعلی اکبر اسلامیان بیدل خراسانی...
وقتی که نیستی؛ دلم،،،اسیر زمستان ست... ♥ کاش ،با دست هایت، -- کمی بهار بیاوری! لیلا طیبی (رها)...
هرچند سرهنگم امیرم مرد جنگمهرچند در جنگاوری زبرو زرنگماما کنار تو چو سربازی اسیرمتسلیم چشمان تو بانوی قشنگمعلی اکبر اسلامیان بیدل خراسانی...
پس از توفقط یک مجروح شیمیایی امیک مجروح جنگیگاهیخیس عرق صدای آژیر میشنومگاهیفرار میکنم ، سنگر میگیرماز همه میترسممبادا اسیرم کنندبی صبرانه منتظرمپایم را روی مین بگذارمو مفقودالاثر شوم ....
به دست خود شده ام من اسیر و زندانیتتمام دار و ندارم فدا و ارزانیت.به پاگشای تو در شهر از همان دیشببه صف شدند همه تا شوند قربانیت.به رغم حالت آرام و سر به زیرت بازبه هم زده ست جهان را عبور طوفانیت.اگر به فکر جهانی و صلح و آرامشعوض کن حالت آن روسری_لبنانیت.تو شاعرانه ترین خلقت خدا هستیکه می چکد غزل از عشوه های پنهانیت...
- آلزایمر۲:آی ی ی ی،،،گمانم ناوی ام،سوخته میان پاره آهن های سانچی!یا که آن دخترِ نو بالغ --بخت برگشته،،،برای جوریِ اندک جهازش می کرد در پلاسکو، --خیاطی!شایدم،یکی از صد و چند تن --مسافرانِ اوکراین!افتاده به پای مرگاز تیر تک تیراندازهای داعش در اِدلب!من کی ام؟!آزاد؟یا که بسته بالی --یک پرنده!میان میله های س...
اگر خشکیده و زردم اسیر فصل پاییزممخواه از من متاعی عشق که من محتاج و بی چیزمتو آن موجی که با ذلت مرا بر صخره می کوبیمن آن رودم که بی منت به دریای تو میریزمچنان مشتاق دیدارم اگر بینم تو را در خوابقسم خوردم که میمیرم ولیکن بر نمی خیزماگر چه روبروی تو به ظاهر روی پا هستمولی با هر نگاه تو بدون وقفه میریزمچه بردی از وجود من که بعد از رفتنت دیگرنشد عشقی درون خود دوباره من برانگیزم.به روی برکه ی قلبم فقط نقش تو افتادهمن ا...
قایقی که از دریا بر نمی گرددیا اسیر توفان شده استیا غم قایقران!...
بغلم میکنی وآزاده ترین اسیر میشومدر بندِ تنت....
شب به شب از میان پلکم دردمیزند بر هم عمق خوابم رامن که عادت به روز بد دارمپس بده پس قرار و تابم راهفته و ماه و سال و قرنی شدمن هنوزم اسیر موهایتطرح لبخند روی لب هایتلحن زیبای گفتگوهایتلاله و سوسن و گلایل هاپیش چشمم یکی یکی مردنبس که از جبر و غربت و سرماسیلی از چرخش زمان خوردنواژه هایم تلو تلو میخورد(یک نفر از سه نقطه ها رد شد)حال و روزم میان گرداب است(بند آخر سناریو بد شد)من که فرزند احتمالاتمیک خ...
خدایا امشببه حق شام غریبانبه حق امام و سرهای بریده اصحابشبه اسیری عزیزانشبه تن تبدار بیمارشبه زینب علمدارشدرد بیماران شفا وحاجت حاجتمندان روا بفرما...
آه ای عشق!ای پرنده ی سرکشکه بر شاخسارِ دلم می نشینی ومانند خاطره ایدر ذهنم بیدار می مانیتو لبخندی رنگارنگیتو آن الهه ایکه گُل های وحشی در دست داریتو آن درختیکه در حصارِ جانِ من غریبینه پرستویی و نه آوازیبا آشیان های ویرانِ آویخته بر شاخه هایت که اسیرِ بادند غریبانه می گریی...
پادشاهم که به دست تو اسیر افتادم...
چه زیبا نگاه میکنیآدم اسیر میشود با این نگاه هاخدا را خوش نمی آید این همه اسارت!...
اسیر ابرهای سیاه ستآفتابدر آسمان شعر منپنجره ی چشممبا پرده های ضخیم و زمختسرد و سنگیناز کدورت های کهنهپوشیده اندو خدا.....خدا به تماشا ایستاده است...
من به بند تو اسیرم تو زمن بی خبری؟آفرین! معرفت این است که ز من می گذری...
اسیر آواهای نهفته با بال هایی خسته انددر قفس جانمبشیران بهارمی خراشند با گوشه گوشه های نوک تیزشانلطافت رویاهای نداشته ام راخارهای بازدارنده ی ابرازتا کجا بالا خواهند رفتاین دیوارهای نامرئی سکوت...
تو می توانی مرا به زنجیر بکشی، شکنجه ام دهی، حتی بدنم را نابود کنی، ولی هرگز ذهن مرا اسیر نخواهی کرد....
تا کسی را دل نرفت از دست،صاحبدل نشد... _اصفهانی...
گره خورده با تو...همه تار و پودم ...که انگار از اول اسیر تو بودم......
اگر زلفت به هر تاری ، اسیر تازه ای داردمبارک باشد اما دلبری اندازه ای دارد...
اسیرِ چشمانِتو بودنزیباترینحالِ ممکن است...
عادت بیرحمترین سم درون دنیاست !چون آرومآروم تویِ مغز آدم میره و تا به خودت بجنبی میبینی که با تمام گوشت و پوست اسیرش شدی ......
مینشینی در سکوتِ قاب عکس روی میزمرگِ هر روز اسیرت را تماشا میکنی......
دانی که چرا دار مکافات شدیم؟ ناکرده گنه، چنین مجازات شدیم؟ کُشتیم خرد، دار زدیم دانش را دربند و اسیر صد خرافات شدیم!...
به جای «همیشه اینجا خواهم ماند» بس بود که بنویسی «اینجا خواهم ماند» و خودت را با همیشه اسیر نکنی. همیشه هرگز وجود ندارد. به زودی میبینی که همیشه آنجا نماندهای. آن وقت شاید از خودت بدت بیاید....
خوش آن زمانکه نکویان کنند غارت شهرمرا تو گیری و گویی که این اسیر من است...
گلدان به گلدانتو را بوئیده اماما هیچ گلیعطر تو را لو ندادخیابان به خیابانآواره تو شدماما هیچ خیابانینشانی از تومسیر قدم هایم نکردآرزو به آرزوتو را دعا کردماما خدا به آرزویم پا ندادبانو!در خواستن تومن خسته نمی شوم امابسیاری گل را رنجانده امخیابان ها را اسیر کرده امخدا را اسیرتربانو!محض خاطر گل ها و خدا هم شدهدلت را راضی کنبا دل من راه بیایدباور کن!عاشقی را خوب بلدماگر دلت اجازه بدهد...
گاهی آرزوی خیلیا هستیماما اسیر قدرنشناسی یک نفر میشیم.....
اسیر گریه ی بی اختیارخویشتنمفغان که درکف من اختیاربایدو نیست...
آنک به دل اسیرمش️در دل و جان پذیرمش!...
حال من حال اسیریست که هنگام فراریادش آمد که کسی منتظرش نیست نرفت...
گاهی آرزوی خیلی ها هستیم،اما اسیر قدر نشناسیِیک نفر می شویم...
سرت اگر چه در آن روز رفت بر سرِ نینخورد دشمنت اما جُوِی ز گندم ریسری که بود دمادم به روی دوشِ نبیسری که بر سرِ نی شد به جرم حقطلبیسرت شریفترین سجدهگاهِ باران استسرت امانتِ سنگینِ روزگاران استمنم مسافر بیزاد و برگ و بیتوشهسلامِ من به تو، ای قبلهگاهِ ششگوشهسلام وارث آدم، سلام وارث نورسلام ماه درخشانِ آسمان و تنورسلام تشنهلبِ کشتۀ میانِ دو رودسلام خیمۀ جانت اسیر آتش و دودسلام ما به تو ای پادشاه درویشانچه میکنند ببی...
معنای زنده بودن منبا تو بودن استنزدیکدورسیرگرسنهرهااسیردلتنگشاد......
میجنگی ؟که اسیر توست..صلح...
فقط یک جاست که می شود لم دادپا را دراز کردبا چای مست شدو بلند بلند خندیدبی آنکه ذره ای غم آدم را اسیر کرده باشد!می دانی کجا؟درست بر بلندای دوست داشتنت......
عهد بسته ام کنار تنت بمانمگیسوانت را به دست بگیرملبانت را به لبهایم بگیرمو تا زنده ام اسیر عشق تو باشم...
معنای زنده بودن من با تو بودن استنزدیک / دور/ سیر / گرسنه/ رها/ اسیر/ دلتنگ/ شاد ......