شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
مرگ صد بار بِه از بی تو بودن باشد...
بعد از تو هیچ عشقی آتش به خرمنش نیست...
صد نامه نوشتیم و جوابی ننوشتیاین هم که جوابی ننویسند جوابیست...
به جان تو قسمغیر دیدار رخت ملتمسی نیست مرا...
تو را من دوست می دارمخلاف هر که در عالمبه جز رویت نمی خواهم که روی هیچ کس بینم...
سیری ز دیدن تو ندارد نگاه من...
جا نمازم را به سمتت بی وضو وا کرده اممن خدای گمشده را ، تازه پیدا کرده ام...
کاری که نگاه تو شبی با دل ما کردبا خلق نکرده استنه چنگیزنه تاتار...
لب های تو لب نیست، عذابیست الهیباید که عذابی بچشم، گاه به گاهی...
شراب چشم های تو مرا خواهد گرفت از مناگر پیمانه ای از آن به چشمانم بنوشانی...
عشق یعنی دل من پر بزند در بغلت...
تو آن بُتی که پرستیدنت خطایی نیستو گر خطاستمرا از این خطا ابایی نیست...
عاشق روی توامغیر تو هرگز هوسی نیست مرا...
من زنده به چشمان مسیحای تو هستم...
من برای زندگیتو را بهانه می کنم...
وعده های سر خرمن همه ارزانی شیخبا تو هر لحظه دلم میل جهنم دارد...
کس نگذشت در دلم تا تو به خاطر منی...
گر یکی هست، سزاوار پرستش به خداتو سزاوارترینی تو سزاوارترین...
هر روز منم بی تو ومن بی تو و لاغیر ....تکرارو تکرارو تکرار و تکرار ......
خواب نمیبرد مراکرده دلم بهانه اتهر طرفی نظر کنممانده به جا نشانه ات...
امشب این کافهمست تر از من استروی تمام صندلی هاتو نشسته ای...
حرف امشب و دیشب نیستمن مدت هاستتو رااز خدا آرزو می کنم...
اشاره ای نظری یا کرشمه ای با تو به شوق روی تو با سر دویدنش با من...
گر بگویم با خیالت تا کجا ها رفته اممردمان این زمانه سنگسارم می کنند...
هوایت می زند بر سردلم دیوانه می گرددچه عطری درهوایت هستنمی دانمنمی دانم...
تو رابه جانم انداخته این عشق...
تا عهد تو در بستم، عهد همه بشکستم...
تو هم به من فکر می کنیآنقدر کهمن به تو ؟...
تو از من تمام دلم را گرفتی...
باز با ما سری از ناز گران دارد یارنکند باز دلی با دگران دارد یار ؟...
چشم دارم که مرا از تو پیامی برسد...
بی تو در این حصار شب سیاهعقده های گریه ی شبانه امدر گلو می شکند...
می خواهم نهایت عشق رادر تو بجویمدر هوای تودر آغوش توو شاید همین جا در قلب تو...
دل من سمت شما میل پریدن داردقدمم سمت شما میل رسیدن دارد...
تو چه دانی که پسِ هر نگه ساده ی منچه جنونیچه نیازیچه غمی ست؟...
گفته بودم که دل به کس ندهمحذر از عاشقی و بی خبری...
می خواهمت از قصه ی عشقِ مسیحا بیشتراز مریم قدّیسه در انجیل لوقا بیشتر...
ما در خلوت به روی خلق ببستیماز همه باز آمدیم و با تو نشستیم...
تو مرجانی تو در جانیتو مروارید غلتانیاگر قلبم صدف باشدمیان آن تو پنهانی...
من در تو نگاه میکنم و در تو نفس می کشمو زندگی در رگ من ادامه می یابد...
تو ز ما فارغ و ما از تو پریشان تا چند ؟...
گویند که از دل برود هر آن که از دیده برفتدل توییدیده توییبیش میازار مرا...
در دلم حسرت دیدار تو را دارم و بس...
خواهم که به خلوتکده ای از همه دورمن باشم و من باشم و من باشم و تو...
جز به دیدار توام دیده نمیباشد باز...
رک بگوعاشق این بی سر و پایی یا نه ؟درک تقریبا و انگار و حدوداً سخت است...
آه دیوانه تو آن سوی جهان هم برویمن به چشمان تو از پلک تو نزدیک ترم ...
دیوانه ی رویت منممن از چشم تو مدهوشم...
امروز مرا در دل جز یار نمی گنجد...