پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
شعری به جان نشسته و اشکی به دیده ام دل رمیده و دردی کشیده ام در مدح عاشقی تو شعری سروده ام عالم اگر غزل بشود من قصیده ام...
عالم از شور و شر عشق خبر هیچ نداشت فتنه انگیز جهان غمزه جادوی تو بود...
من در فکر تو وتو بی خیال عالمی......
همه عالم تنست و ایران دلنیست گوینده زین قیاس خجلچونکه ایران دل زمین باشددل ز تن به بود یقین باشد...
ابرهای همه عالم شب و روزدر دلم می گریند ......
عالم اگر بَر هم رَوَد ،عشقِ تو را بادا بقا ......
مست عشقم مست شوقم مست دوست مست معشوقی که عالم مست اوست...
این زن که دستش را رھا کردیقسمت شدہ مردِ خودش باشدچشم از همه عالم بپوشاندفکرش پِی درد خودش باشد ......
تنها عالمی که به یقین موجود است،عالم ذهن و مفهومات است و بقیه مفروضات.ویل دورانت | لذات فلسفه...
محبوب من در دنیاجز شما خبری نیستشماتنها خبر خوش این عالمید......
من چه میکردم به عالمگر نمیدیدم تو را؟...
من چه میکردم به عالم گر نمی دیدم تو را...
من بی تو در غریب ترین شهر عالممبی من تو در کجای جهانی که نیستی...
خوشتر از نقش در عالم تصویر نبود...
گویند به هم مردم عالم گله ی خویشپیش که روم من که ز عالم گله دارم؟...
قاصدک ابرهای همه عالم شب و روز در دلم می گریند...
چیست که عالم به فغان آمده تا مه ماتم به میان آمدهبر سر و بر سینه زن...
بیا امشب شرابی دیگرم دهز مینای حقیقت ساغرم دهدل دیوانه را دیوانه تر کنمرا از هر دو عالم بی خبر کن...
تو را من دوست می دارمخلاف هر که در عالمبه جز رویت نمی خواهم که روی هیچ کس بینم...