سه شنبه , ۶ آذر ۱۴۰۳
بس که لبریزم از تو می خواهم تن بکوبم ز موج دریاهابس که لبریزم از تو می خواهمچون غباری ز خود فرو ریزم ...
میل من از جمله ی خوبان عالم سوی توست...
شب ها نیستی ولینگران من نباش !شیشه_عطرت_را_بو_میکشمو_خیالت_را_در_آغوش_...اینگونه_شب_من_آغاز_می_شودو_تا_خود_صبح_بودنت_را_خواب_میبینم...
تو در کنار خودت نیستی نمی دانیکه در کنار تو بودن چه عالمی دارد...
خواب بد دیده ام ای کاش خدا خیر کندخواب دیدم که تو رفتی، بدنم جان دارد...
آنکه بر لوح دلم نقش ابد بست تویی...
در نگاهم تو فقط منظره ی دلخواهی...
مطمئنم گفته بودی با توام تا روز مرگمن فقط شک میکنم گاهی مبادا مرده ام...
زلف چون دوش رها تا به سر دوش مکنای مه امروز پریشان تر از دوش مکن...
راستی آرزو کنمتبرآورده شدن را بلدی؟...
نشسته باز خیالت کنار من امادلم برای خودت تنگ می شودچه کنم ؟...
من اهل دوست داشتنم تو اهل کجایی ؟...
چون یاد تو می آرم خود هیچ نمی مانم...
شانه گهواره بکنبلکه کمیخواب روم...
تو را در دلبری دستی تمام استتمام است و تمام است و تمام استبجز با روی خوبت عشق بازیحرام است و حرام است و حرام است...
تن اگر پیر شوددل اگر از تو و از عشق تو دلگیر شودلحظه ای من ز تمنای تو غافل نشومدل ز مهرت نکنمجز در عشق و وصالت در دیگر نزنم...
دوستت دارم رااگر یک گوشه دنیا بگذارندمن آن گوشه را فقط با تو میخواهم...
تو اگر باز کنی پنجره رامن نشان خواهم داد به تو زیبایی را بگذر از زیور و آراستگیمن تو را با خود تا خانه خود خواهم برد...
تو میخندی و تمام قندهای عالم در دل من آب می شوند لبخند شیرینت پایان روزگار تلخ من است...
باور ما نمی شود در سر ما نمی رود از گذر سینه ی ما یار دگر گذر کند شکوه بسی شنیده اماز دل درد کشیده ام کور شوم جز تو اگر زمزمه یی دگر کند...
چشمان تو شراب استو من مست آن چشمانت...
کس نگذشت در دلم تا تو به خاطر منییک نفس از درون من خیمه به در نمیزنی...
یادت اگر چه خاموشکِی می شود فراموش ؟نامت کتیبه ای شد بر سنگ روزگارم...
تو را من چشم در راهم شباهنگامگرم یاد آوری یا نهمن از یادت نمی کاهمتو را من چشم در راهم...
در ببندید و بگویید که منجز او از همه کس بگسستمکس اگر گفت چرا ؟ باکم نیستفاش گویید که عاشق هستم...
کی می شودروشن به رویت ، چشم من ، کی ؟...
چرا پنهان کنم ؟عشق است در این آشفته اندوه نگاهمتو را می خواهمکه می سوزی نهان از دیرگاهم...
در فراسوی مرزهای تنت تو را دوست دارمدر فراسوی مرزهای تنم تو را دوست دارمدر فراسوی عشق تو را دوست دارمو در فراسوی پیکرهایمان...
تو کجایی ؟در گستره ی بی مرز این جهانتو کجایی ؟من در دوردست ترین جای جهان ایستاده ام کنار تومن ایستاده ام برای توتو کجایی ؟...
گاهی میان مردمدر ازدحام شهرغیر از توهر چه هست فراموش می کنم...
تو فقط چشمهایت را ببند و لبهایت را غنچه کنمن چنان دلبرانه میبوسمت که نظم تمام شعرهای عاشقانه دنیا به هم بریزد...
چو تو دارم همه دارم دگرم هیچ نباید...
پاسخ بده از این همه مخلوق چرا من ؟تا شرح دهماز همه ی خلق چرا تو ؟...
من تمنا کردم که تو با من باشی تو به من گفتی هرگز هرگز و مرا غصه این هرگز کشت...
مردم از درد و نمی آیی به بالینم هنوزمرگ خود می بینم و رویت نمی بینم هنوز...
میگویند خواب دم صبح بیهوده است تعبیر ندارد فرقی نمیکند دم صبح دم شب دم مرگ دم درتو بیا تعبیرش با من...
زیبایی تو قصیده ای است به بلندای ابد که پریشان ترین بیت اش را چشمان دیوانه ات سروده اند...
گر نمی کوشی به درمانمبه آزارم مکوشمرهم دل نیستیبر سینه پیکانی چرا ؟...
بگفت تو ز چه سیری؟ بگفتم از جز تو...
قتل غیر عمدیعنی محو تماشایت باشمتو حتی اسم کوچکم را ندانی .......
چشم بر هم نزنم گر تو به تیرم بزنی...
معنی با تو بودن برای من به سلطنت رسیدن استچه قدر در کنار تو مغرورم...
قلب من و تو را پیوند جاودانه مهری ست در نهان تا آخرین دم از نفس واپسین من این عهد بسته باد...
رو به هر جانب که آرم در نظر دارم تو را...
بیچاره تر از آهم وگمگشته تر از یادلعنت به هوایت که هنوزمبه سرم هست و نیفتاد...
من نیستم چون دیگران بازیچه ی بازیگراناول به دام آرم تو را وآنگه گرفتارت شوم...
تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهتمن همه محو تماشای نگاهت...
باران می بارد و من در انتظار آمدنت !عجب خیال باران خورده ای ......
حتی اگر خیال منی دوست دارمتای آن که دوست دارمتاما ندارمت...
به خنده گفت اگر جز تو را عزیز بدارممرا عزیز بداری ؟به گریه گفتم : آری...