شنبه , ۲۹ دی ۱۴۰۳
خورشید را باروز می شناسند و روشنی را با نورش اما دریغ می دارد به گمانم دلگیر است یا دلش گیر است و هوایی که سوز دارد....
نزدیک نزدیک استچقدر نزدیک است آسمانبه لنزِ دوربینمآنقدر که می بیندگلبول های سیاهم را...«آرمان پرناک»...
دلگیراست بی توثانیه ثانیه های شب نفس در سینه ی واژه ها تنگ می شودو نگاهِ قلمم بی تابدفترِ شعرم بی قرار نوشتنو من همچون حبابی بیگانه ام با بود و نبودِ خویشبادصبا...
قلبِ تو،اتاقِ فکرِ من استدلگیر نباشنقشه ایبرای رنجِ گذشته می کشم«آرمان پرناک»...
دلگیرممثل پنجره ای غمگینکه دست به چانه،چشم به راهِ باران است .. عبیر باوی کتاب وُجوم...
کاش ، بیرون شوی از قاب، دلگیرم.حجت اله حبیبی...
گاهی چه بی گناه، دلت پیر میشوداینجا همان دمی است که زود دیر میشودگاهی به رغم تشنگی عشق، عاقبتبا حسرتی فقط، عطشت سیر میشودگاهی همان دو چشم که رامت نموده بودبی رحم چون کمان کمانگیر میشودگاهی همان گلی که به دل پروراندیشخارش به سینه ات چه نفس گیر میشودگاهی که آرزوست بغل سازیش به مهرتنها سراب اوست که تصویر میشودگاهی نیایشت که فقط بهر وصل بودچون نیست قسمتت، به دلت تیر میشودگاهی صدای بارش باران که دل...
تا آخر بغض می دوی خانم!با گریه به خواب می روی خانم!از دامن شب ستاره می چینیهمبستر ماه می شوی خانم!گل داده ترانه از سرانگشتتیک دشت شکوفه مرده در مشتتاز روح تو درد می چکد بر خاک انگار که نیست سایه ای پشتتاز رسم بد زمانه دلگیریهر روز به یک بهانه دلگیری آنقدر شکسته اعتمادت؛ از/هر جمله ی عاشقانه دلگیریدر خواب به روی تخت محدودیدر خانه ی خود چه سخت محدودیاز هر طرفی تو را بخوانم، بازدر قصه ی شوم بخت دلگیری اندوه گر...
به سختی بلند میشوم و می ایستم در میان خودم،،صورتم خون مرده از گردِ طوفانهایِ ناملایماتدلگیر از آنچه تقدیر می خوانندش و کور سویی از امید که آن دورترها سو سو میزند.. با لباسی ژولیده و ناتوان برای قدمهایی که شاید آخرین باشند و فرصت به در کردنِ خستگی را نداشته باشند..دلم، خودم را می خواهد، خودِ خودم که مدتیست ناپیداست. ..در میان تلاطمِ موجهای درون، سوختن را چشیدم..شده ام دیواری غیر قابل نفوذ برای رسیدن به خودم...هر از چندی خواب...
شوی زن نوجوان اگر پیر بود تا پیر شود همیشه دلگیر بودآری مثل است این که گویند زنان در پهلوی زن تیر به از پیر بود...
دلِ دلگیرم را از دلِ دلدار چگونه برهانم ؟ نور بهشتی...
گفته بودم بی تو می میرم، ولی این بار نهگفته بودی عاشقم هستی، ولی انگار نههرچه گویی دوستت دارم، به جز تکرار نیستخو نمی گیرم به این، تکرارِ طوطی وار نهتا که پابندت شوم ازخویش می رانی مرادوست دارم همدمت باشم، ولی سربار نهدلفروشی می کنی، گویا گمان کردی که بازبا غرورم می خرم آن را، در این بازار نهقصد رفتن کرده ای، تا باز هم گویم بمانبار دیگر می کنم خواهش، ولی اصرار نهگه مرا پس می زنی، گه بازپیشم می کشی آن...
بی تو این شهر برایم قفسی دلگیر استشعر هم بی تو به بغضی ابدی زنجیر استآن چنان می فِشُرد فاصله، راه نفسمکه اگر زود، اگر زود بیایی دیر استرفتنت نقطه پایان خوشی هایم بوددلم از هر چه و هر کس که بگویی سیر استسایەای مانده ز من بی تو که در آیِنه همطرح خاکستری اش گنگ ترین تصویر استخواب دیدم که برایم غزلی می خواندیدوستم داری و این ساده ترین تعبیر استکاش می بودی و با چشم خودت می دیدیکه چگونه نفسم با غم تو درگیر استتا...
دلم گرفته هوایم عجیب بارانیستدلِ شکسته ام انگار رو به ویرانیست...
ازچرخش روزگار دگر سیر شدم از روزوشبم خسته ودلگیر شدم مرگ هم نمیگیردسراغی ازمن،به خیالش ک جوانم بخدا پیر شدم......
این جمعه هم گذشت و تمام شد. رفت و بار دلتنگی هایش را بست تا جمعه ی بعدی شاید با غروبی دلگیر تر بازگردد..این رسم دلگیری جمعه برای دیرینه هاست!امید به شنبه هایت را قربانیِ بغض هیچ جمعه ای نکن!...
ای گل خوشبوی من دیدی چه خوش رفتی ز دستدیدی آن یادی که با من زاده شد بی من گریختدیدی آن تیری که من پر دادمش بر سنگ خورددیدی آن جامی که من پر کردمش بر خاک ریختلاله ی لبخند من پرپر شد و بر باد رفتشعله ی امید من خاکستر نسیان گرفتمشت می کوبد به دل اندوه بی پایان منیاد باد آن شب که چون بازآمدی پایان گرفتامشب آن ایینه ام بر سنگ حسرت کوفتهغیر تصویر تو در هر پاره ام تصویر نیستعکس غمناک تو در جام شرب افتاده استپی...
پاییز این همه زیبای دل فریب عزم رفتن داردپاییز بی رحم نیست فقط جسارت زمستان را ندارداینجا هوا بارانیست ؛آنجا را نمیدانماینجا خربار خربار دلتنگیست؛آنجا را نمیدانمکجای این شهر را بگردم تا وقتی که باد پاییزی برگها رااز تن درختان میتکاندتو آنجا قدم گذاشته باشیباران های زمستانی میسوزاند و میشورد و میبرداما من اندکی دلگیرم در این هوای سرد ،جاکتی برای گرم شدنت داری!؟اواخر پاییز کم کم بی رحم تر میشود ......
رو نکنی بسوی ماه ، آسمان بی ماه شودخم نشوی تو بر کسی ، تنت بی الله شود لحظه غمگین شدنت شهر دلم عذا شودتمام کوچه های دل غصه خورد آه شودبرگ ریزان می کنی ، همزاد پاییزی مگر ؟بی چاره سرو پر غرور با دیدنت کاه شودوقتی دل از نبود تو دلگیر تر از دلگیر شدهبی طاقت از هر نفس اش سینه فقط آه شودهر پلنگ پنجه خود ، به سوی ماه من بردگر نمیرم از غم اش ، عمرم فقط ماه شود...
جمعه ها دلگیر نیستهیچ روزی دلگیر نیستدلگیری نسبتی است که از درون انسان بر می خیزداگر قرار است دل گیر باشدچه فرقی می کند بین شنبه های انتظار و جمعه های بی قرارباید برای بی قراری ها فکری کرد ،نه جمعه هاسازهای آبی سولماز رضایی...
جمعه ها دلگیر نیست هیچ روزی دلگیر نیست دلگیری نسبتی است که از درون انسان بر می خیزد اگر قرار است دل گیر باشد چه فرقی می کند بین شنبه های انتظار و جمعه های بی قرار باید برای بی قراری ها فکری کرد ،نه جمعه ها...
یکی دیگه از قوانین زندگی اینه ک زیاد مثل پروانه دور کسی بچرخی؛ میگیره خُشکت میکنه میذاره لایِ دفترِ خاطراتش!...
آیینه و تصویر او دیگر به میل ام نیستوقتی که دلتنگ ام دگر دنیا به میل ام نیستبا اینکه دریا را همیشه زندگی کردموقتی کنارش می رویم دریا به میل ام نیستازعشق از این کوچه های شهر دلگیرموقتی سفر هم می روم آنجا به میل ام نیستاصلا چه معنی می دهد این زندگی کردن؟وقتی که حتی ذره ای دنیا به میل ام نیستتنها خودم می مانم و شب های پر کابوسدر امتداد زندگی فردا به میل ام نیستباچشم پرنم آرزوی مرگ را دارماز بخت بد این مرگ هم حتی به می...
از خزیدن میان بستر سرد اصلا از کنج خانه دلگیرمخانه در ماه میخواهم از زمین و زمانه دلگیرمزندگی با گلوله های حسود هر نفس هر دقیقه هر لحظههوس و عشق و آرزوی مرا می زند دانه دانه دلگیرمتشنه ام چشمه چشمه بی آبم هفته ها می شود که بی حالمانتظارم بهار و باران را بی غزل بی ترانه دلگیرمکودکی کوچ کرده از عمرم ، آخ امروز جوانی چه پر درد استعاشقی ، اضطراب و تنهایی ، خسته ام از بهانه دلگیرمدوستت دارم ای پدیده ی پاک، تا ابد عاشق تو خواهم ...
عجب هوایی دارد این اسفنددرست مثل هوای رفتنِ تو!همانقدر دلگیر،همانقدر بارانی ......
بهش گفتیم :پاییز با دلتنگیهاش میاد و آدما رو دلتنگتر میکنه.انگاری آدما ،توش گمشده ای دارن..گمشده ای که نمیدونن،کیه،چیه...ولی دلتنگشن..حالا هی میگه پاییز ،همیشه دلگیره...دلگیر نیست که..دل ،گیره...گیرِ اون گمشدهه..آدما عینهو دیوونه ها ، غرق میشن توو پاییز و زرد و نارنجیهاش بلکه پیدا کنن اون گمشده رو...حالا بشین تا پیدا کنن...پیدا نمیشه، دیوونه...اصن قشنگیش به پیدا نشدنه...پاییز فصل دلتنگیهاست،قبول...ولی آخرش نفهمیدیم پاییز دیوون...
مونالیزا بی لبخند شیراز بی حافظ پاییز بی باران دریا بی موج همه را تجسم کن من بی تو همانقدر، نچسب و دلگیرم......
پاییز بی باراندریا بی موج ، همه را تجسم کنمن بی تو همانقدر نچسب و دلگیرم......
پاییز جان چه کسی ترکت کرد که اینقدر دلگیر هستی...
من از کسالت رویای آدمهادلگیر می شومچه خوب استفرشته ای مثل تو دارمکه هرگز آدم نمی شود ...جلال پراذرانسفیر اهدای عضو...
بیا اصلاً خودمان را گول بزنیم...بیا فکر کنیم که دنیا این شکلی نیستدنیا جنگ نیستدنیا گرانی نیستدنیا دل خوری و نارفیقی نیست...بیا فکر کنیم که دنیا جایی ست کهشلیل و آلو قرمز دارددنیا هنوز میوه های تابستانی داردفصل میوه های تابستانی که گذشت بیا به انار فکر کنیمبیا به دون کردنِ انار فکر کنیم.بیا فکر کنیم پاییز دل گیر نیستغروب دلگیر نیست...هنوز می توان غروب در کوچه قدم زد و یا پشت پنجره خیابان را نگاه کرد......
دستای تو سرده آغوشتم خالیاما ته قلبت انگار خوشحالیحرفی نزن با من حال تو معلومهپایان فصل ماست این عشق، مختومهچی شد کجا قلبت لرزید دور از منرد می شی و میری مثل یه نور از منرد میشی و میری از مرز رویاهاماز من که دنیامی از کل این دنیامدنیای بعد از تو دنیای کابوسهماه شبم انگار در دست فانوسهدادی پرم مثل یک قاصدک در بادباز اما می گردم در یاد تو آزاداین لحظه دلگیره این لحظه ی رفتنآغوش تو سهم کی میشه بعد از من؟از پ...
به هواخواهی این پاییزمن دم به هر ساعتلب پنحره را می بوسمآسمان هم ابریهوایش دلگیر استهر دو پی گمشده هایمانکوچه به کوچه می گردیماو سر شاخه هایشمن چشمانم خیس است....
تنها نه جمعه ها که تمامی طول سالاز روزهای بی تو چه دلگیر می شوم...
دلگیرم از پاییزاز تمام غروب های غمگینشکه چوب خط نبودن هایت رابر دیوار دلم کشیددلگیرم از تواز تمام عاشقانه های نگفته اتکه به جانِ گوش هایم بدهکاریدلگیرم از خودمکه هنوز دلخوشم به یلداو چند ثانیه وقت اضافی اش ....که شاید برگردینه !تو بر نمی گردیو زمستان سیلی محکمی ستبر صورت رویاهایمتا از خواب چندین ساله ی عشق بیدار شوم ....
سالها بعد که همهامروز را یاد برده اندکسی نمی داندچرا پنج شنبه های مهرماهدرختان گریه می کنندو هوا بی اندازه دلگیر است...
دیگر برای ماندنت دیر است، می فهمی؟این عاشق، از تو سخت دلگیر است، می فهمی؟یک جای دیگر زندگیِ تازه خواهی کرداما دلت پیش دلم گیر است، می فهمی؟آنجا به رویت زندگی هر روز می خندداینجا کسی از زندگی سیر است، می فهمی؟یک روز می بینم بگردی سخت دنبالماین ها همه بازیِ تقدیر است، می فهمی ؟روزی که برگردی نه می گریم نه می خندمروزی که برگردی دلم پیر است... می فهمی؟!...
پاییز باشد... جمعه باشد... غروب باشد... و دلتنگی ؛ دلتنگی...!عجب جمعه ی دلگیری داری پاییز !...
نکند که نمانی ، بروییاز همه کس سیر شومدر اوج جوانی من پیر شومنکند که نمانی ، برویاز همه دلگیر شومدر اوج سراء به یکباره غمگین شومنکند که نمانی ، برویدست ِ دلم رو بشودمرگ و این زندگی ام بسته به تقدیر شود...
گاهی لازم است از خودت دلگیر شوییقه خودت را بگیریبه خودت تلنگر بزنیو برای آنهایی که اجازه دادی به تو زخم بزنندباید از خودت حساب پس بگیریاین قلب امانت استنباید هرگز محتاج مرهم بشود...
عشق شبیه پاییزه. اومدنش آدمو ذوق زده می کنه، اما دلگیره. دل آدمو درگیر خودش می کنه، اما دلگیره. دل انگیزه اما بدون اندوه معنا نداره.عشق نمیتونه مث گلای رنگارنگ بهار یا بی دغدغگی و خنده و آب بازیِ تابستونِ بچه ها باشه. عشق همون حال بارون و لرزیدن از سرما و ریختن پر و بالا آدماست.عاشقا پاییزو دوست دارن چون حس میکنن طبیعتم تو پاییز حال اونا رو داره، که انگار دیگه تنها نیستن.عشق شبیه پاییزه. شبیه همون نیمکت خیسه که از دور نگاهش می کنی، یاد خاط...
ظهرِ اولین روز از پائیز سالدر حالی که سعی میکنی پنجره رو تا انتها باز کنی ک آفتابِ بیشتری به گلای بی حال تو گلدون بتابه؛با خودت فکر میکنی از کی ظهر سه شنبه ام مثل ظهر جمعه دلگیر و نچسب شده...!حقیقتا چشم انتظار نشستن پشت پنجرهدرست تو اولین ظهرِ پائیزکه قد غروب جمعه دلگیره..اونم برای کسی که میدونی قرار نیست بیاد...بدجور دلتنگیِ آدمو تشدید میکنه...پ.ن:بماند به یادگار از..اولین روز از آخرین پائیزِ قرن..یک مهر ماه نود و نه نیمه ه...
وقتی تو نیستیانگار هر روز جمعه است!همانقدر دلگیرهمانقدر مسخره و تلخ.روزها تمام نمی شوند!هر بعدظهردر و دیوار اتاقم روی سرم آوار می شودانتظار آمدنت دیوانه ام می کند!اما امان از خود جمعه..!عصر جمعه که می رسدصبح جمعه ی دلگیر دیگری آغاز می شود...گیر کرده امدر میان این جمعه های بی پایان...!....
تنها نه جمعه ها کهتمامی طول سالاز روزهای بی توچه دلگیر می شوم...
این روزا زندگیم به رنگین کمان میماند...رنگین کمانی که در آن نه خبری از احمر و اخضر و ارزق و اصفر نگار ابر ها است و نه خبری از طراوت لبخند آسمان...رنگ رنگین کمان زندگی من تاری روز هایم است که به سیاهی شب هامیماند...سرخی چشمان خیس از اشکم است که به گلگون لعل کبود یاقوت میماند....آسمانی سیل اشک هایم است که از وسعت به ارزق اقیانوس میماند...زرین صحرای خشکیده ی لب هایم است که به اصفر خورشید میماند...آری الوان رنگین کمان زندگی من همینقدر د...
با رفتنت اندوه مرا جشن گرفتیچشمان تو انگار نمیخواست که باشمآن روز که "جانم" شد هان و بله فهمیدمتوفیر ندارد، چه باشم چه نباشم دلگیرم و باران شده سهم شب و روزماین زندگی فرسوده شده، دادرسی نیستهربار نپرسید برای که سرودی؟اشعار تَرَک خورده ی من مال کسی نیست من بی خبر از حال و هوای همه هستمساکت ترم از غنچه ی قالیِ اتاقمکم حوصله ام، حوصله ام را نخراشیدای کاش بیاید مرگ زودتر به سراغم...
دارم فکر می کنم چه داستانی پشت این برگای نارنجی مخفی شده که پاییز رو انقدر عاشقانه و دلگیر کرده....آیا واقعن تمام وصل ها و فصل ها توو پاییز اتفاق می افته که انقدر نبض داره این فصل....؟پدرم توو پاییز رفت... عشقم هم همینطوراما من توو بهار عاشق شدم...میگن عشق مهم نیست چیزای مهم تری هم هست....اما نمیگن چه چیزایی....می بینمشون که سردشون میشه و دستاشونو می کنن توو جیباشون و میدوئن دنبال اولین اتوبوس، کز می کنن کنار پنجره و زل میزنن به بیرون...
پاییز جانحالا که تنها چند روزِ دیگر مهمان ما هستی، باید بگویمتو تقصیری نداشتی...ما آدم ها خیلی چیز ها را خراب کردیمساده و حواس پرت بودیم، آنجا که باید وانمی دادیم وادادیمآنجا که باید رها می کردیم سخت گرفتیم...ما در لحظه زندگی کردن را بلد نبودیمامروز را در دیروز گذراندیم و فردا را قبل از امروز دلشوره گرفتیم...ما رویا داشتیم اما شجاعتِ جنگیدن برای رویاهایمان را نداشتیم...ما خودمان را دوست نداشتیم و دوست داشتنِ دیگری را بلد نبودیم،...
چه کسی گفته پاییز دلگیر است؟اصلا انگ دلگیری به پاییز نمیچسبدفصل انارفصل نارنگیفصل رنگ های قرمز و نارنجیفصل بادهای باموقع و بی موقعکه میپیچد لای موهایتو عطرش مرا مست میکندفصل قدم زدن زیر بارانکجایش دلگیر است؟به هوای سرمایش دستانم را محکم تر میگیریفصلی که دستانمان بیشتر در هم گره بخوردکجایش دلتنگی دارد؟قطعا نمیشود طعنه دلگیری رابه فصلی که با مهرمی آید، زدپاییز، شروع عاشقانه هاست...
شمشیر را از رو بستهشبی که غروبش دلگیر است......