دوشنبه , ۵ آذر ۱۴۰۳
آنکه می گفت منم بهر تو غمخوارترینچه دلازارترین شد چه دلازارترین...
همه ی من دچار تو شده...
جایی که تو باشی خبر از خویشتنم نیست...
عشق یعنی توزمانی که در آغوش منی...
رم دادن صید خود از آغاز غلط بودحالا که رماندی و رمیدیم ، رمیدیم...
جان به لب آمد و بوسید لب جانان راطلب بوسه ی جانان به لب آرد جان را...
چه کرد با دل من آن نگاه شیرین تو آهمدام پیش نگاهی مدام پیش نگاه...
خوش نمی آید به جز روی تو ام روی دگر...
گره ی کور دلمدست تو را میطلبد...
ما سرا پای تو را ای سرو تن چون جان خویشدوست می داریم و گر سر می رود در پای تو...
یادمان باشداگر خاطرمان تنها ماندطلب عشق ز هر بی سر و پایی نکنیم...
هر چند رفته ای و دل از ما گسسته ایپیوسته پیش چشم خیالم نشسته ای...
در خم زلف تو پایبند جنون شد دل منبی خبر از دو جهان غرقه به خون شد دل من...
چشممان خورد به هم،صاعقه زد پلکم سوختنیزه ای جمجمه ام را به گلوبند تو دوخت...
وقت خواب است و دلمپیش تو سرگردان استشب بخیر ای نفستشرح پریشانی من ......
ﻣﻦ ﭘﺮ ﺍﺯ ﯾﺎﺩ ﺗﻮ ﻫﺴﺘﻢ ﺗﻮ ﻣﺮﺍ ﯾﺎﺩﺕ نیست...
گفتی که به وصلم برسی زود مخور غمآری برسم گر ز غمت زنده بمانم...
دستت رابه من بده تا به همه بگویمدنیادر دستان من است...
صفایی بود دیشببا خیالت خلوت ما راولی من باز پنهانیتو را هم آرزو کردم...
مونس و غمگسار منبی تو به سر نمی شود...
آنکه منظور دیده ی دل ماستنتوان گفت شمس یا قمرست...
روی تو نه روییست کز او صبر توان کردلیکن چه کنم گر نکنم صبر ضروری...
زمین باران را صدا می زند من ، تو را...
جرعه جرعه می کشم تو را به کام خویشتا که پر شود تمام من ز جان تو...
آه آری این منم اما چه سوداو که در من بود دیگر نیست،نیست...
چون مات توامدگر چه بازم...
آن را که غمی چون غم من نیست چه داندکز شوق توأم دیده چه شب می گذراند...
تو ماه بودی و بوسیدنت نمی دانیچه ساده داشت مرا هم بلند قامت می کرد...
سر خوش هستم من اگر با من بمانی تا ابدگر نمانی وای من از طعنه ی بیگانه ها...
هم دردی و هم دوای دردی...
هر بار آیم سوی توتا آشنا گردی به منهر بار از بار دگربیگانه تر بینم تو را...
مهر از تو توان برید هیهاتاول دل برده باز پس ده...
به خوابم گر نمی آییمرا بی خوابخوابم کن...
هر کجا بروی مرا خواهی دیدیک شبتمام شهر را دیوانه واربا خیالت قدم زده ام...
آغوش تو آرامش جان است...
دوشت به خواب دیدمو گفتم خوش آمدیای خوشترین خوش آمدهبار دگر بیا...
آنکه باز هم عاشق می شوددیوانه استمن دیوانه باز عاشق تو شده ام...
دوستت می دارم و بیهوده پنهان می کنمخلق می دانند و من انکار ایشان می کنم...
دلم را جز توجانانی نمی بینم نمی بینم...
بی تو هر روز مرا ماهی و هر شب سالیستشب چنین روز چنانآه چه مشکل حالیست...
اوار نکن با نگهتاین دل ویرانه ما را...
تو آسمان منیجز پناه آغوشتبرای بال و پرموسعت پریدن نیست...
چشمم به هر کجاستتویی در مقابلم...
روی به خاک می نهم گر تو هلاک می کنی...
طریق وصل گشادی من آمدم تو رفتی...
اصلا یادت هست که نیستم ؟...
تا دل به هوای وصل جانان دادملب بر لب او نهادم و جان دادم...
زِ پیشم میروى اّما مهیا کن مزارم راکه بعد از رفتنت جانا دگر جانى نمى بینم...
حلقه بر در میزنم دانم که در آنسو تویییا برانم یا بخوانم چیست تقدیرم بگو...
می خواهم فراموشت کنماما این ماهماه هر شبتو را به یاد من می آورد...