شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
شور و شوقم را کجا بردی که بعد از رفتنتبعد تو نه ذوق شعر است و نه حال عاشقیاعظم کلیابی بانوی کاشانی...
مرد هنرمند دراین روزگار.. جای ندارد بخدا گوش دارتجربه هم عمر تلف کردن است علم و عمل هیچ نیاید به کار اعظم کلیابی بانوی کاشانی...
باورت کردم عزیزم تا که جانانت شدممثل مجنون همره کوه و بیابانت شدمهیچ میدانی چرا حال دلت خوب است وخوشمن دلیل اشتیاق و شور پنهانت شدم اعظم کلیابی بانوی کاشانی...
رفتی و بعد تو، احساس قلبم دود شدجای خون رگهای من، با غم فقط مسدود شدشاعر/ فاطمه قاسمی اسکندری (هورزاد)...
ای ماهی افتاده بر ساحل نمی دانی ،دل کندن از معشوق خود ،یعنی خود آزاری...
ساقیا در جام قلبم مِی ز جنس زهر ریزکز مذاقش بی وفا یک دم کند از دهر خیر...
دردم به جان رسید و طبیبم پدید نیستداروفروشِ خسته دلان را دُکان کجاست؟...
هرکسی یک دلبر جانانه داردمن تو را...
شرط ادب است بعد تو دست به زانو بنشیند دل ما...
بهشت را دوبار دیدمیک بار در چشمانتیک بار در لبخندت...
مرا زیستن بی تو، نامی نداردمگر مرگ منزندگی نام گیرد...
آرام بگویم دوستت دارمتو بلند بلند مرا در آغوش می کشی ؟...
تا به کی باشی و من پی به حضورت نبرم ؟آرزوی منی ای کاش به گورت نبرم...
قسمت این بود سرم بی تو به زانو برسد...
لب تر نکن اینقدرکه زجرم بدهی بازیک مرتبه محکمبغلم کن که بمیرم...
ما را به غیر یاد تو اندر ضمیر نیست...
کدام خانه ؟کدام آشیانه ؟صد افسوسبی تو شهر پر از آیه های تنهاییست...
چشمانت شبیه برف هزار ساله ای استکه زندگی رااز یاد زمین برده...
من تو را والاتر از تنبرتر از من دوست دارم...
من لامذهب ، بی دینبه تو ایمان دارم...
آری، من آن ستاره امکه بی طلوع گرم تو در زندگانیمخاموش گشته ام...
دوستت دارم اگر جز گناهان من استدوستت دارمتا گناهانم باز هم سنگین شود...
تو آن حال خوبىکه میخواهمش...
هر کسی را بهر کاری ساخته اند کار من دیوانه ی او بودن است...
از همه سوی جهان جلوه ی او می بینم...
و عصرها نسیمش کاشعطر تو را داشته باشد...
خاطرم نیست کسی غیر تو اما انگارهمه از خاطر تو میگذرند، الا من...
چمدان دست تو و ترس به چشمان من استاین غم انگیز ترین حالت غمگین شدن است...
ما از تو به غیر از تو نداریم تمنا...
من آنقدر با تو بوده امکه از بودن کنار دیگران سردم می شود...
مرگ صد بار بِه از بی تو بودن باشد...
بعد از تو هیچ عشقی آتش به خرمنش نیست...
صد نامه نوشتیم و جوابی ننوشتیاین هم که جوابی ننویسند جوابیست...
به جان تو قسمغیر دیدار رخت ملتمسی نیست مرا...
تو را من دوست می دارمخلاف هر که در عالمبه جز رویت نمی خواهم که روی هیچ کس بینم...
سیری ز دیدن تو ندارد نگاه من...
جا نمازم را به سمتت بی وضو وا کرده اممن خدای گمشده را ، تازه پیدا کرده ام...
کاری که نگاه تو شبی با دل ما کردبا خلق نکرده استنه چنگیزنه تاتار...
لب های تو لب نیست، عذابیست الهیباید که عذابی بچشم، گاه به گاهی...
شراب چشم های تو مرا خواهد گرفت از مناگر پیمانه ای از آن به چشمانم بنوشانی...
عشق یعنی دل من پر بزند در بغلت...
تو آن بُتی که پرستیدنت خطایی نیستو گر خطاستمرا از این خطا ابایی نیست...
عاشق روی توامغیر تو هرگز هوسی نیست مرا...
من زنده به چشمان مسیحای تو هستم...
من برای زندگیتو را بهانه می کنم...
وعده های سر خرمن همه ارزانی شیخبا تو هر لحظه دلم میل جهنم دارد...
کس نگذشت در دلم تا تو به خاطر منی...
گر یکی هست، سزاوار پرستش به خداتو سزاوارترینی تو سزاوارترین...
هر روز منم بی تو ومن بی تو و لاغیر ....تکرارو تکرارو تکرار و تکرار ......
خواب نمیبرد مراکرده دلم بهانه اتهر طرفی نظر کنممانده به جا نشانه ات...