پنجشنبه , ۲۲ آذر ۱۴۰۳
مثل هر روز نشستم سر میزی که فقط خستگیهای من و چای و کسی هست که نیست......
چه فرقی میکند من چند سر قلیان عوض کردم! برای قهوهچیها مردِ خاطر خواهتر بهتر...
یکی بود یکی نبود مال قدیماسالان همه باشن / آقاییمون نباشه...انگار هیچ کس نیست...
دو دستت را به من بسپارکه با آنهادل خود را نگه دارم......
رفیق یکی باشهولی همیشگی باشه...
زمانی می فهمی که عاشق شده ایکه می بینی دوست نداری بخوابیچون واقعیت/ شیرین تر از رویاهات شده است...
جان دلممیخواهم دوست داشتنت را آنقدر جار بزنمتا همه بدانند تو فقط مال منی...
رفیق دعا میکنمیه بار تو زندگیت گریه کنیاونم به خاطر شوق رسیدن به عشقت باشه...
عاشقانه هایم تمامی ندارد وقتی تو دنیای منی...
حس قشنگیهزن بودن واسه مردی کهکل دنیاته...
تو همانی که دلملک زده لبخندش رااو که هرگز نتوان یافت همانندش را...
تمام توسهم من استبه کم قانعم نکن......
من همانمکه تو غمگین بشوی می میرد...
تو معنی تمام رنگ های دنیایی......
تو چه کردی؟که دلماین همه خواهان تو شد...؟...
بیا و دلیل آرامش این روزام باش......
خوش باشی هر جا که هستییادتمهر جا که هستم...
هیچ چیزیتوی دنیا به اندازه ی گرفتن دست یار آرامش نمیدهلامصب انگار ژلوفنه......
دلم قرص استوقتی مسکنم تویی......
چه استرس قشنگی بوداسترس اولین قرارم با تواولین قرارمون یادش بخیر...
... عزیزمغیرت تو منو خانومم کرد......
درد داردکه خودت علت لبخند شویو دلت در همه حالات پر از غم باشد......
در اندک من تویی فراوان...