سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
یادش بخیر!تنها با چند پُشتیخانه ای می ساختیمکه چراغش از برقِ نگاه بودپنجره هایش، قلب های ماو حیاطش پر از گُل های قالی.خانه خراب هم می شدیمبیمه ای جاری بود؛لبخندِ مادربزرگ!«آرمان پرناک»...
یادش بخیر که اون زمون من و تو همبازی بودیمکنار دریا هر دومون عاشق شن بازی بودیممی کشیدیم عکس دل و به روی ساحل قشنگنقاشی های روی شن بودن همه بدون رنگقصه های خیالیمون شیرین تر از نقل و نباتوقتی که دعوامون می شد دیدنی بود ناز و اداتوقت قرار که می رسید ثانیه ها می رقصیدنعقربه ها دقیقه رو مثل ما می پرستیدنای کاش تو دریای چشات واسم یه قایق می شدیتو فصل سرد انتظار گل شقایق می شدیای کاش می شد مثل قدیم با همدیگه بازی کنیماگ...
بانوی من آرامشت را دوست دارمزیبایی و آرایشت را دوست دارمدر چشم تو یک لشکری آماده باش استجنگیدن با ارتشت را دوست دارمیک دنده ای و غدی و حاضر جوابیاما زبان سرکشت را دوست دارممی خواهمت، خندیدی و گفتی چرا من؟هم پاسخ و هم پرسشت را دوست دارمگفتی که دیدار من و تو اشتباه استاین اشتباهِ فاحشت را دوست دارموقت غزل خواندن بیا شوری به پا کنلحن صدا در خوانشت را دوست دارمیادش بخیر، روزی به من گفتی عزیزمدر عاشقیِ من کوششت را...
یادش بخیر کودکی ام را که باد بردعشق و غم عروسکی ام را که باد بردپشت دریچه بودی و یادش بخیر بادآن بوسه های دزدکی ام را که باد بردیادش بخیر حوض و حیاط و ستاره هاآن جامه های پولکی ام را که باد بردافسرده می شوم شب یلدای من کجاسترویای ناز و پوپکی ام را که باد بردهیک شب پدر ستاره شد و رفت تا خدامادر گریست کوچکی ام را که باد برد...یکباره من بزرگ شدم با غمی بزرگیادش بخیر کودکی ام را که باد برد...
بیزارم از رهایی این روزهای خودیادش بخیر پای من و کنج دام تو...
مادرم، آن روزگارِ بودنت، یادش بخیربا نگاهی مهربان خندیدنت یادش بخیردرد دلهایی که با تو می نمودم گاه گاه...گوش جان دادن، عزیزم گفتنت یادش بخیرقصه ها گفتی برایم از غم جانکاه عشقمادرم، سلطان غم، غم خوردنت یادش بخیرتو که خود دریای غم بودی ولی هنگام غمهمدم و سنگ صبورم گشتنت یادش بخیربا همه نامهربانی ها و رنج روزگارآن صبوری ها و آن بخشیدنت یادش بخیرراستی آن شب که گفتی خواب بابا دیده ایگفته بود او هم به تو خندیدنت یادش بخ...
یادش بخیر آن روزهاعصرهای پائیزپاتوق من چشم هایت بودیک میز و دو صندلی روبروی همغروب کافه درفنجانی لبریز از شعرو عاشقانه هایم که نوش نگاهت می شد!...
رفیقزبان حرف زدن ما زبان معمولی نبودزبان مهر بود، زبان شکوفه های بارانی بود و آن گاه که لب به خنده میگشود انگار که ساکنین سیاره های خیلی دور هم از شادی به دنیای دیگر سفر میکردند و نگویم از دل تنگی مان وقتی ثانیه ای از هم دور بودیم انگار که کویری که روزی دریا بوده و حالا ترک ترک شده ...یادش بخیر رنگ دریای چشمانت وقتی صبح ها موج میزد ، و من مانند دریا نوردی می شدم،و وقتی میخندیدی به یکباره رنگ عسل میگرفت روزم و من همچون مردی کبیر مفتخر میشد...
دوستان باوفا یادش بخیر ان. همه مهرووصفا بخیریاد أن ایام خوب زندگیبهترینهای هما یادش بخیریاد أن تاخیرهای بی دلیلنقصهای فنی وأب و هوا یادش بخیریاد ان بازی فوتسال و تنیسجشنواره های ورزشی یادش بخیردر شروع هر مراسم با سلامرئیس سنی بو د حاج اکبری یادش بخیریاد أن روزگرمسافر داشتیماخم و تخم رئیس و سرشیفت هما یادش بخیربا مسافرهای خشک و بد مزاجلبخندهای سید جواد یادش بخیراز شفیعی گرکنم یادی اگرهم و غمش سیو تاخیر هما یادش بخیرج...
یادش بخیر پارسال این موقع به کمپین نخریدن آجیل شب عید پیوسته بودیم...
یادش بخیر پارسال این موقع از سال با شورت های کهنه باید شیشه تمیز میکردیم الان باید ماسکش کنیم بزنیم صورتمون...
چه استرس قشنگی بود استرس اولین قرارم با تو اولین قرار مون یادش بخیر عشقم...
محبوب من در دنیا جز شما خبری نیستشما تنها خبر خوش این عالمیدیاد آن شبها بخیر که در کوچهدست در دست مهتابداشتیم ماه سر بر شانه من میگذاشت با مهتابقدم می زدیم و اسرارمی گفتیم حالا سالهاست کهپنجره ها بسته اند یادش بخیر آن سالهای کهپنجره ها باز بودند...
یادش به خیرمادر بزرگ را می گویمهنوز نخ می کندسوزن رابا چشمان من...
چه استرس قشنگی بوداسترس اولین قرارم با تواولین قرارمون یادش بخیر...