پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
قانع ..بسمه تعالیتا توانی ، دستگیرِ ناتوان همواره باشدر میانِ حوضِ احسان مثلِ یک فوّاره باشسنگ ، از دلجوییِ اطفال گوهر می شوددر حریمِ کودکان چون مُهره ی گهوراه باش بسته ی رزقِ حلال ، آسان نمی آید به دستروزی آماده می خواهی اگر ، غمخواره باشبا قناعت کرد باید تنگدستی را علاجسیر چشم از سفره ی زر ، با دلِ صد پاره باشحرص اگر داری بیاری رزق را از زیرِ سنگدر بساطِ آفرینش ، مرغِ آتشخواره باشبر مرادِ تو نگردد تا فل...
همین حد قانع ام گاهی،سلامی حال و احوالیبرایم عاشقی یعنی،،بدانم خوب و خوشحالی...
یک سری از آدم ها را حاضری همه جوره کنار خودت داشته باشی؛به عنوان هر چیزی که میشود و امکان دارد...عشق، دوست، رفیق!مهم بودنشان است، اینکه مطمئن باشیم که هستند، چه دور چه نزدیک، حتی اگر غریبه ترین آشنا شوند!حتی اگر دیدنشان سالی یکبار آن هم در کافه با دوستانِ مشترک باشد...باز هم به همین قانع هستیم؛ما برای داشتن و بودنِ یک سری از آدم ها در زندگیمان از خودمان و احساسمان گذشته ایم......
دلتنگ توام می کنم اقرار به این کاراز بغض من اصرار و از اخم تو انکاردل کندن تو باعث جان کندن من شداز من نفسی مانده تو انگار نه انگارای ناز تو ویرانگر شب های نیازمجان بخشی و جانکاه دل انگیز و دل آزاراز خیر حضور تو و دیدار گذشتممن قانعم ای عشق به یک وعده دیدار!از هر دری آمد دلم از پنجره رفتیبا زور نمی شد بکشم دور تو دیوارای عمر رسیده است به ما خیر تو لطفاً!در کوچه دلتنگی اندوه نگهدار...
من به کم قانع نیستم...من به این بودن های گاه و بی گاه قانع نیستممن تورا میخواهم تمام و کمال،تمام بودو نبودت راسهم من از تو تمام وجودت است دلربااینجا در قلمرو من،حکومت عشق دیکتاتوریستو من دیکتاتورترین عاشق در سرزمین عشقم......
سهم من با جوجه هایم از جهانت، ذره ای استما به اندک تکه ای از مهربانی قانعیم....
می شود...شورش را در بیاوری!من به این " دوست داشتن ها "قانع نیستم ... !...
کم و زیاد همین قدر قانعیم ای دوست که نان سفره ی ما نان خودفروشی نیست...
حتی... چهار خانه ی پیراهنت هم میتواند بستر اَمنی باشد! برای عاشقانه هایم مگر نمیدانستی من قانع ام ...قانع ام به تو !با یک پیراهن چهار خانه...!...
بزرگترین دستاورد من توانایی من در این بود که همسرم را قانع کنم با من ازدواج کند....
اسفند ماهی زیبا اما بدون اعتماد به نفسشیرین و دوست داشتنیخونسرد اما تند خوهیچوقت نمی تونه قانع باشهآینده نگر و کم حوصلهعشقش مرموز و پنهان...
گیج کنندهترین اقدامی که علیه خویش میتوانیم بکنیم این است که بکوشیم قلبمان را به چیزی قانع کنیم که مغزمان میداند یک دروغ بزرگ است !...
برای من که به کم قانعم، همین کافیست که زندگی کنم از ابتدا در آغوشت......
۵شنبه استثانیههایمانبوی دلتنگیمیدهدچه مهمانان ساکتیهستند رفتگاننه بدستیظرفی آلوده میکنندنه به حرفی دلی راتنها به فاتحه قانعند...
چشم و دل دانی چه خواهند این حوالی؟؟؟بودنت را ،دیدنت را ، قانعم حتی کمی...!...
ز رنگ و بوی جهان قانعم به بی برگیخزان گزیده ام از نوبهار می ترسم...
تمام توسهم من استبه کم قانعم نکن......
قانعم بیشتر ازاین چه بخواهم از توگاه گاهی که کنارت بنشینم کافیست...
وقتی که لبم به بوسه ای قانع شددر راه اراده ی خودش قاطع شدقانون اساسی دلم گفت ببوسشورای نگهبان لبت مانع شد...