پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
بغض کنیاشکت درنیادمثل این میمونه رعد و برق بزنهبارون نیاد......
دوای درد ما اشک است...آری اشک....آری اشکشراب آورده ام، بنشین برادر! استکانت کو؟...
گناهان خودت را نمی دانماما، اشک های من بیچاره ات می کنند...!...
آه می کشد /آسمان/آه.../اشک/جاده را/می بلعد/چقدر خاطره/زیرِ خاک ِاین سالهای به خون نشسته خفته است/دریا/جزغاله می شود/از روزهای زخمی....
شک ندارم اشک می ریزند ماهی ها در آب اشک ماهی ها نباشد آب دریا شور نیست......
بعدِ رفتنت/ دیگر/گرم نشد دستم/مشتی خاطره/رودی از اشک/تنهایی ، گیسوی شب را میبافد...
آمدیخاطره ها را ورق زدیآینهاشک می ریزد...
تقاص ، تاوانهر چه میخواهی نامش را بگذارمن اما فقط می دانم خدا از اشک های هیچ کس ساده نمی گذرد...
باران غم پاییز استباران نم اشک چشمه ی پاییز استاین سیل که میبینی روان است به هر سویاشک غم عشق دل دیوانه ی پاییز است...
امسال هم نمک سود کردم ارزوهایم رابا دو پیمانه ا ش ک...
ای اشک…سرازیر شوو غوطه ورم کنعشقی که رسیده استبه ابراز قشنگ است....
ابردود سیگار خداستو باراناشکاهایش!به تنهایی آدم بر زمین میبارد...