یکشنبه , ۹ اردیبهشت ۱۴۰۳
هرچه دوری کرده باشی عشق مثلِ بومرنگ بی محابا می کند سویت کمانه بیشتر...
خانه را با یاد تو هر روز جارو می زنمرخت نو می پوشم و یک عطر خوشبو می زنمعشق حتی زیر خاکستر بماند روشن استمستعد شعله هستم گرچه سوسو می زنمآنچنان گیرایی چشمان تو بالاست کهسیلی محکم به گوش هرچه جادو می زنممن امیر کشور خویشم، ولی با افتخارپیش پایت مثل یک سرباز زانو می زنمنام تو تسکین درد و قوت جان و تن استحرز می سازم از آن بر روی بازو می زنمگرچه عشق من به تو یک میوه ی سربسته استتا یقین حاصل کنی بر سینه چاقو می زنم...
عشق گاهی شبیه لبخند استخنده کن خنده ات خوشایند است...
این روز هاشبیه عطسه ای شده امکه می خواهی بیاید و نمی آیدشبیه خاطره ای دورو تو آنقدر بزرگیکه با اتفاق های کوچک غریبه ای...
نه ! تو دریا نیستی من هم که ماهی نیستم!بی جهت اغوش خود را سوی من وا کرده ای!...
ای اشک…سرازیر شوو غوطه ورم کنعشقی که رسیده استبه ابراز قشنگ است....
لحظه ی آخرفقط محکم در آغوشم بگیر...
تو سهم منی سهم منی سهم دل منای عطر تو آمیخته با آب و گل من...