پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
با واژه ها، با جوهر خودکار و با ذغال نرمِ مداد بر صفحه ی روزگار خواهم رقصید اما نه مثل قاصدک رها در باد... مثل بلور های منجمدی که با وقار سطح پهناور دشت را می پوشانند و یا مثل دود یک سیگار که در خانه می پیچد و ردش روی گچ بری های سپید جا خوش میکند و از وجودش، از حضورش از بودنش ردپایی برای اهل خانه بر جای می گذارد....
برای مردی که تنها ،رفیقش سقف و دیواره!شباش هم ابری و دلگیر، اونم از دودِ سیگارهیه مَرده خسته از راهه ،که خسته ست از زمین خوردنکه سقفِ آرزوهاشم، خلاصه میشه تو مُردننخواست باور کنه اینو، که رسم روزگار اینهکه تنها همدمِ شب هاش، یه مشت آهنگِ غمگینهکه عشقش جا زد و رفت و از این غمگین ترم میشهکسی که قصه ش این باشه، کسی که با یکم گریهبا این آهنگ سبک میشه ،سبک میشه ..._برشی از ترانه...
پاکت سیگارخوب است یا بد نمی دانمفقط یک شعله ی آتش میان من او فاصله است. روشنش میکنم همین حالاکام میدهد یا کام میگیرد نمیدانم فقط دنبال گم شدن میان دود سیگار می مانم. حمید پناهی زاده...
یادت و خاطراتت مثل دود سیگار سپردم به زمان و باد هوا...
یک آینه مشتی سیب و اناراگر باران بیاد کمی بهتر استآن وقتاز لابه لای دود سیگاربرایت شکلک در می آورمو انار دانه می کنمسیب هم بماندبرای بعد...
ابردود سیگار خداستو باراناشکاهایش!به تنهایی آدم بر زمین میبارد...