پنجشنبه , ۸ آذر ۱۴۰۳
تو نرم نرم نگاهم کنمن قول میدهم قدم قدم برایت بمیرم...
صبح بی تو رنگ بعد از ظهر یک آدینه را دارد...
چقدر نبودنت را به صبح رساندم ودوباره شب شد...
دور از توگاهی نفس به تیزی شمشیر می شوداز هر چه زندگیست دلت سیر می شود...
من بی تو چنانمکه کما رفته خیالم...
گل را مبرید پیش من نامبا حسن وجود آن گل اندام...
هرچه بیشتر می گریزم،به تو نزدیکتر می شوم.هر چه رو برمی گردانم،تو را بیشتر می بینم.جزیره ای هستم در آبهای شیدایی،از همه سو به تو محدودم.هزار و یک آینه تصویرت را می چرخانند.از تو آغاز می شوم،در تو پایان می گیرم....
تا تو نگاهم می کنی جان از تنم در می رود...
تو دوست داشتنی ترین لعنتی عالمی...
دوستت دارم که می گویی به من بی اختیار گوشهایم می شود سنگین که تکرارش کنی...
من پر از هیچم ، پر از کفرمپر از شرکم ولی نقطه های روشن ایمان من چشمان توست...
در دلم باز هوایی است که طوفانی توست...
سر به راه بودم ویک عمر نگاهم به زمینآمدی سر به هواچشم به راهم کردی...
تو را به جانمانداخته این عشق...
مبتلایت گشته امدرمان نما با بوسه ای...
فکرت به سراپای وجودم گره خوردست...
شب به اندازه یچشمان تو بیتابم کردوای از این شبکه به دست تو پریشانم کرد...
روزگاری است در این گوشه پژمرده هواهر نشاطی مرده استدست جادویی شبدر به روی من و غم می بنددمیکنم هر چه تلاش او به من می خندد...
بوسیدمش دیگر هراس نداشتم جهان پایان یابد من از جهان سهمم را گرفته بودم...
امشب این کافهمست تر از من استروى تمام صندلى هاتو نشسته اى...
عشق یعنی توزمانی که در آغوش منی...
اصلا به شب های بدون بودنتلعنت...
میگویند خواب دم صبح بیهوده است تعبیر ندارد فرقی نمیکند دم صبح دم شب دم مرگ دم در تو بیا تعبیرش با من...
شبیه هر شب بی تو خرابم امشب هم...
هر چه داریم ز سودای تو دلبر داریمحیف باشد که ز سودای تو دل برداریم...
همبستر یک بغض فرو خورده ام امشبسخت است فراقش به گمانم که بمیرم...
گفتم ای دوست تو هم گاه به یادم بودی ؟گفت من نام تو را نیز نمی دانستم...
دلِ من هر چه غلط بود فراوان کردیدوستش داری و پیداست که پنهان کردی...
گر تو ز ما فارغی ما به تو مستظهریمور تو ز ما بی نیاز ما به تو امیدوار...
بدارم وفای تو تا زنده ام روان را به مهر تو آکنده ام...
سلیس و ساده بگویم دلم گرفته برایت...
امشب خودت بگو که کجا عاشقت شوم هر جا تو خواستی ، همانجا قرارمان...
آنکه مراد می دهدکو که تو را به من دهد...
هر سو که نظر کنم تو هستی...
به خدا هیچ کس در نظرم غیر تو نیستلا شریک لک لبیک خیالت راحت...
خیالت بی خیالم نمیشود چرا ؟...
جان به جانان همچنان مستعجل است...
دوش در خوابم در آغوش آمدیوین نپندارم که بینم جز به خواب...
غالبا در هر تصادف می رود چیزی ز دست لحظه ی برخورد چشمت با نگاهم دل برفت...
اسراف کرده ایم خودمان را به پای عشقچون کودکی که در پی یک توپ پاره بود...
سر پیری اگر معرکه ای هم باشدمن تو را باز تو را باز تو را میخواهم...
نفسم بند نفسهای کسی هست که نیستبی گمان در دل من جای کسی هست که نیست ...
شدهای قاتل دلحیف ندانی که ندانی...
بغض پنهان گلویم شده ایهرشب از دوری تو می میرم...
تمام دارایی من دلی ستکه احرام بسته وقصد طواف نگاه تو را کرده...
گیرم که حرام است لبی تر کنم از تو پیش نظرتتشنه بمیرم چه؟حلال است ؟...
چشمم ز غمت نمیبرد خواب...
آغوش تو آرام ترین جای زمین است...
حرامم باد اگر بعد از نگاهتنگاهی لرزه اندازد به جانم...
من دست از سرت بر نمی دارم تا وقتی که آرام بگذاری اش روی شانه ام...