شنبه , ۲۹ دی ۱۴۰۳
پول خون های زیادی گردنت افتاده استکشته مرده می دهد از بس پروفایل شما...
سوژه ای نیست برای غزل اینجا ای کاشباد و طوفان شود و ربط به معشوق دهم...
غزل صبح که از چشم تو مضمون نوشیدشاعر و دفتر و خودکار و جهان مست شدند...
با شنبه ی بی دوست چه سازد دل بی تابای جمعه نمیشد دو سه روزی تو بمانی؟...
من و عشق و دل دیوانه بساطی داریمعقل هی فلسفه می بافد و ما می خندیم ...
اول صبح من از لحظه ی بیداری توست ماه و خورشید من ای حضرت معشوق سلام...
می آفرینمت وسط شعر تازه ایحالا که ای رفیق شفیقم ندارمت...
در امتداد بی کسی ام رو به آینه: صبح چهار شنبه ی تویِ دیوانه هم بخیر...
میکشیدم کاش تنها درد تنهایی ولی شعر گفتن درد ها را صد برابر میکند......
با شنبه ی بی دوست چه سازد دل بی_تابای جمعه نمی شد دو سه روزی تو بمانی ؟...
دوستت دارم که می گویی به من بی اختیار گوشهایم می شود سنگین که تکرارش کنی...
ای قلب امیدی به رسیدن که نماندهبگذار بمیرم که بمیرم که بمیرم...
همدردی و هم دردی و درمان دل ماای هرچه بلاهرچه جفاهرچه شفاتو...