سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
آغوش تو شده ست حدود بهشت من شادم که با تو خورده گره سرنوشت من...
چمدان بستی و از خاطره ها هم رفتی تا بمانم من و تنهایی خاطرخواهی...
برای این که حالم بهترین حال جهان باشد کنار هفت سین تنها تو را من آرزو کرد...
نخواه چشم ببندم به روی رفتن تو... که وقت رفتنِ جان، چشم باز می ماند... ...
دلم گرفته و کاری نمی کند بارانچقدر حال و هوایم شبیه اهواز است!...
نخواه چشم ببندم به روی رفتن توکه وقت رفتن جان ،چشم باز می ماند...
بمان که بی تو مرا شعرها نمی فهمندبدون پنجره تکلیف نور روشن نیست!...
در قنوت خود دعا کردم فراموشت کنمحاجتم در سجده اما دیدن روی تو شد...
آغوش تو آرام ترین جای زمین است...