چهارشنبه , ۱۴ آذر ۱۴۰۳
دستامو بگیر تو دستت تا سرما رو حس نکنمپا به پام قدم بزن زیر این برف سپید تا خوشحال ترین آدم روی زمین باشم...
می دونی فرق من با برف چیه ؟.......برف میاد و به زمین می شینه، ولی من همین جوری هم به دل میشینم...
و آنگاه ، حضور،حضور،حضور توچنان برافروخته ام می داردکه سایه ام حتی زمین را می سوزاند.بمان! بمان و بگذار همچنان رشک خورشید باشم....
برگ هاگوششان را سپرده اند به زمین یلدا آخرین لالایی اش را خواهد خواند...
زمین عروس شد و آسمان به حرف آمدچه شاد باشی از این خوب تر که برف آمد...
.آنگاه که اربابان، عرصه را بر مردم روی زمین تنگ کردند؛ بردگان، سعادت از دست داده خود به روی زمین را، در آسمانها جستجو کردند....
خدایا آسمانت متری چند؟ ؟دیگر زمینت بوی زندگی نمیدهد.....
گوشه نداردزمینگرد است...
یه روزی یه نفر میاد تو زندگیت،که می فهمی؛اون چیزی که تورو، روی زمین نگه داشته..جاذبه ی زمین نیست!وجود اونه.....
منحَصر به #تُترین آدمِ رویِ زمین منم...
نسیم هم مُداممیرود و بازمیگرددبا رؤیای گذر از درز روسریو دزدیدن عطر موهایت!زمین و عقربهی ساعتهابرای تو میگردندو منبه دورِ تو!...
زمیندهان باز کرده و چاک چاک میخنددنخلها میرقصندبسطامی میخواندچیزی نمانده این خانه همبزند زیر آوار...
ای کاشکسی می آمدو غم ها را از قلباهالی زمین بر میداشت......
ابردود سیگار خداستو باراناشکاهایش!به تنهایی آدم بر زمین میبارد...