پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
نخل ارمیدهصیاد می شوم که تو آهوی من شویفریاد می شوم که تو کوکوی من شویویرانه گشته ام ولی از فصل دیگریآباد می شوم که پرستوی من شویمن یک چنار خشک تو مثل صنوبریشمشاد می شوم که به پهلوی من شویبا چین دامنت چه قیامت بپا شودمن باد می شوم که تو هوهوی من شویای نخل آرمیده به خرما پزان عشقمرداد می شوم که تو جاشوی من شویبا عشق ناگزیر غم شیرین من توییفرهاد می شوم که تو دلجوی من شویدستم نمی رسد به انار نچید...
من کم شده ام بین فراوانی تانشد ماه عزا در دل طوفانی تانمحتاج دعایت شده ام یادم باشدر بزم عزای نخل گردانی تانبهزاد غدیری شاعر کاشانی...
سالهاست که توی یک کارت پستال زندگی می کنم، کارت پستال یک جزیره مرجانی، یکی از آن جزیره های گرمسیری توی اقیانوس هند، همدمم یک گل آدمخوار است و یک ببر، ببری شبیه « ریچارد پارکر » فیلم « زندگی پای». دار و ندارم یک درخت نخل است و یک صخره، طولانیترین پله طنابیای که میتوانم خیال کنم از روی صخره بلند شده و به آسمان رسیده. هر وقت عشقم بکشد آن لباس استوایی هزار رنگم را به تن می کنم و مثل جک لوبیا سحرآمیز از آن پله بالا می روم و روی ابرها قدم می زنم، ا...
زمیندهان باز کرده و چاک چاک میخنددنخلها میرقصندبسطامی میخواندچیزی نمانده این خانه همبزند زیر آوار...