سه شنبه , ۶ آذر ۱۴۰۳
چسبیده ام به توبسان انسانبه گناهشهرگز ترکت نمی کنم...
در دلم هیچ نیاید مگر اندیشه ی وصلتتو نه آنی که دگر کس بنشیند به مکانت...
هزاران بار اگر آیم به هستیتو آن هستی که بازم می پسندم...
توگناهی ساده هستیو من معصومانه به تو مرتکبم...
تو بگوبا دل در بند تو باید چه کنم ؟...
من نمی خواهم که حتی لحظه ایلحظه ای از یاد تو غافل شوم ...
سجده بر چشمان غیر از تو حرام است مرا...
به هوایت بگواینقدر برسر من نزند من سرم درد میکند...
گر چه ندارمت ولی در همه حال با منییاد تو بر خلاف توهست و همیشه ماندنی...
گویند که از دل برود هرآن که از دیده برفتدل توییدیده توییبیش میازار مرا...
غیر عشقت نیست عشقی بر دلم...
تو مرا طرح بزنتو که نقاش دلی...
دین اگر لبهای من را بر لبتمانع شوددین و ایمان را رهایش کردهکافر می شوم...
تو نرم نرم نگاهم کنمن قول میدهم قدم قدم برایت بمیرم...
صبح بی تو رنگ بعد از ظهر یک آدینه را دارد...
بهای وصل تو گر جان بُود خریدارم ......
چقدر نبودنت را به صبح رساندم ودوباره شب شد...
دور از توگاهی نفس به تیزی شمشیر می شوداز هر چه زندگیست دلت سیر می شود...
من بی تو چنانمکه کما رفته خیالم...
گل را مبرید پیش من نامبا حسن وجود آن گل اندام...
تا تو نگاهم می کنی جان از تنم در می رود...
تو دوست داشتنی ترین لعنتی عالمی...
دوستت دارم که می گویی به من بی اختیار گوشهایم می شود سنگین که تکرارش کنی...
در دلم باز هوایی است که طوفانی توست...
سر به راه بودم ویک عمر نگاهم به زمینآمدی سر به هواچشم به راهم کردی...
تو را به جانمانداخته این عشق...
مبتلایت گشته امدرمان نما با بوسه ای...
فکرت به سراپای وجودم گره خوردست...
شب به اندازه یچشمان تو بیتابم کردوای از این شبکه به دست تو پریشانم کرد...
امشب این کافهمست تر از من استروى تمام صندلى هاتو نشسته اى...
عشق یعنی توزمانی که در آغوش منی...
اصلا به شب های بدون بودنتلعنت...
شبیه هر شب بی تو خرابم امشب هم...
هر چه داریم ز سودای تو دلبر داریمحیف باشد که ز سودای تو دل برداریم...
همبستر یک بغض فرو خورده ام امشبسخت است فراقش به گمانم که بمیرم...
گفتم ای دوست تو هم گاه به یادم بودی ؟گفت من نام تو را نیز نمی دانستم...
دلِ من هر چه غلط بود فراوان کردیدوستش داری و پیداست که پنهان کردی...
گر تو ز ما فارغی ما به تو مستظهریمور تو ز ما بی نیاز ما به تو امیدوار...
بدارم وفای تو تا زنده ام روان را به مهر تو آکنده ام...
سلیس و ساده بگویم دلم گرفته برایت...
امشب خودت بگو که کجا عاشقت شوم هر جا تو خواستی ، همانجا قرارمان...
آنکه مراد می دهدکو که تو را به من دهد...
اندوه شعر نیست اندوه آدمیستکه شعر میگوید….........
هر سو که نظر کنم تو هستی...
به خدا هیچ کس در نظرم غیر تو نیستلا شریک لک لبیک خیالت راحت...
خیالت بی خیالم نمیشود چرا ؟...
جان به جانان همچنان مستعجل است...
و خواب آخرین نشانی استکه هر شب می روم تا تو را در آن پیدا کنمشبت بخیر...
دوش در خوابم در آغوش آمدیوین نپندارم که بینم جز به خواب...
غالبا در هر تصادف می رود چیزی ز دست لحظه ی برخورد چشمت با نگاهم دل برفت...