سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
مرا ببخش اگرنتوانستمبیشتر از این برایت جوان بمانمتقصیر روزگار بود ؛روزهای نیامدنت راروی دیوارِ صورتم خط می کشید......
آنقدر نیامدی که از پاییز هم برگی نماند حالا این من هستم که زیرِ پاهای خودمخیابان به خیابان خُرد می شوم...
زندگی گاهیدم کردن چای با آلبالوست ؛یا چیدن چند میوه از درختکه تو را به ماندن پیوند می دهد...!زندگی همین لحظه ایستکه من تو را نفس می کشم ،برایت چای می ریزموَ تمام اندوه جهان را در آن حل می کنم......
بهار را ببینچگونه از خود می تکانَدبرگ های فرسوده را ،تو هم جوانه ای بزن ، سبز شوبهار ادامه ی لبخندهای تو خواهد بود...!...
اِمسالجای عیدیشعری برای من بگو ؛که گُل از گُلِ تمامِ لحظه هایم بشکفد......
تو اگربهارِ من باشی ،دلخون هم که باشم ،لاله لاله برایت شکفته می شوم......
مسافرِ دی چمدان برفی اش را روی آخرین پلّه ی پاییز باز می کندپای سرما به شهر باز می شود ،وَ من راه می افتمکه دلم را برای زندگی ، گرم کنم...!خوب می دانماز پس تمام سیاهی هارو سفید بیرون می آیم...!...
چراهیچ فصلیتو را برای من نمی آوَرَد ؟!...
اگر هنوز همبرگی از عشقمانده بر شاخه ها ی خاطرت،با مهر بیا...!...
تا شهریور روزهای سبزش رادر تقویم می گُذرانَد ، تو هم بیا...!..می ترسم ورق ، برگرددروزگار ، آن روی زردش را زودتر نشان بدهدوَ تو هنوز راهِ رفته را کوتاه نیامده باشیبیا که بادها دستِ فصل ها را خوانده اند وخبر از پاییزِ زودرس می دهند...!...
برای من فصل ها همیشه از چشمان تو شروع می شود امروز که نگاهم کردی فهمیدم تابستان چقدر زود آمده است...
یلداهای زیادی است که رفته ایو شب های من همیشهکارشان به یلدا می کشدبی آنکه کسی دور هم جمع شوند!یلدابلند ترین شبنداشتن توست...! ......
تو بر نمیگردیو این غمگین ترین شعر جهان است که ترجمه نمیشود یعنی تو را به هیچ زبانی نمی توان برگرداند...
من بر خلاف خیلی ها که می گن من" خودم "هستم ، اعتراف می کنم که خیلی وقتا خودم نبودم . وقتایی که پر از گریه بودم ولی به ناچار با خندیدن سعی می کردم به خاطر اطرافیان خودمو قوی نشون بدم یا روزایی که از درون خسته و فرو ریخته بودم اما مجبور بودم سر پا وایستم یا لحظه های سردی که ناچار بودم تو چشمای عزیزان و دوستانم که می دونستم چقدر پشت سرم حرف زدن و دروغ گفتن ، نگاه کنم و باهاشون گرم ، صحبت کنم .یا وقتی کاسه ی صبرم از خیلی چیزا سر رفته بو...
آفتاب من ،نیم نگاهی از تو کافیستتا سر ، بلند کندآفتابگردانِ پژمردگی های من...!مینا آقازادهپ . ن ۱ : برای اینکه سالهای سال دور هم جمع بشیم و از کنار هم بودن ، لذت ببریم لازمه تا اطلاع ثانوی متفرّق بشیم و این دوره از تبعید رو تا حدودی انفرادی سر کنیم . سخته اما از اونجاییکه انسان موجود باهوشیه می تونه خودش و با هر شرایطی وفق بده و یه مدت رو ناگزیر با تنهایی و ماسک و الکل زندگی کنهپ . ن ۲ : هزینه های بستری و درمان کرونا بسیار بالاس...
انگار نبض جهان را در دست می گیرم وقتی هر صبحبا صدای قلبی که برای من کوک کرده ایبیدار می شوم ...️️️...
صبح است و خورشیدبا انگشتان طلاییمی کوبد بر پنجره ات ؛بیدار شو! بگذار زندگیاز دریچه ی چشمان تو آغاز شود...! ️️️...
توگناهی ساده هستیو من معصومانه به تو مرتکبم...
از من چیزی جز توباقی نمانده !به خودت اینهمه آزار نده......
هزار خاطره هم هیزم بشودگرم نخواهم شد...مثل برفروی لحظه هایم نشسته ای...آب هم نمیشوی!...
تا شهریور روزهای سبزش را در تقویم ، میگُذرانَد ، تو هم بیا...!میترسم ورق ، برگردد ؛روزگار ، آن روی زردش را زودتر نشان بدهد،وَ تو هنوزراهِ رفته را کوتاه نیامده باشی !بیا که بادها دستِ فصل ها را خواندهاند وخبر از پاییزِ زودرس میدهند...!...