جمعه , ۲ آذر ۱۴۰۳
گر عشق من از پرده عیان شد عجبی نیستپوشیدن این آتش سوزنده محال است......
با آن همه دلداده دلش بسته ی ما شد ای من به فدای دل دیوانه پسندش........
کس ندانم که در این شهرگرفتار تو نیست... هیچ بازار چنین گرمکه بازار تو نیست......
این سکوت یک جور زبانی است که ما نمیفهمیم......
من اتفاقی بودمکه انگارتنهادر چشمان تو رخ میداد......
شباهت تو و من هرچه بود ثابت کردکه فصل مشترک عشق و عقل تنهایی ست!...
گفتی:- کجاست خانه ی خورشید؟ گفتم:- حریم سینه ی عاشق....
میخواستم که سیر ببینم تورا...؛ نشد!ای چشم بیقرار! چه جای خجالت است؟!...
آنچهعشق ِ توبه روز ِ من ِ مجنون آوردمثل دعوای دو اوباشتماشا دارد…...
در حَسرت تو میرَم و دانم تو بى وَفاروزى وَفا کُنى که نیاید به کارِ مَن.......
جان جهان دوش کجا بوده ای...
آفرید این جَهان به خاطرِ عشقآنکه ایجاد کرد هَستی را.......
کبریت بکش بانومَنبشکه ی باروتم .. !...
گفتم به هیچکَس دِل خود را نمیدَهماما دِلم برای همان هیچکَس گِرفت !...
روزی که آه منبه هواخواهی تو خاستدر خواب ناز بودنسیم سحر، هنوز!...
چشم مست یار ِ من ؛میخانه می ریزد بهم...
کسی به آینه بودنت شک نمی کنددلت که می شکندزبانت تیز می شود......
مجنون به نٖصیحت دلم آمده استبنگر به کجا رسیده دیوانگیام...
بیا بیا که شدم در غم تو سوداییدرآ درآ که به جان آمدم ز تنهایی...
نبضِ مرا بگیرو ببر نامِ خویش راتا خون بَدل به باده شوددر رَگان من......
-فدای پیرهن چاک ماه رویان باد! هزار جامه تقوا و ؛ خرقه پرهیز . . ....
هوای خواب ندارد دلی که کرده هوایت...!...
دلی دارمقرار اما ندارد ......
ای ڪه مسجد میروی بهر سجود...سربجنبد،دل نجنبد،این چه سود...!!؟...
بدون زنمردانگی مردشایعه ای بیش نیست ...!...
پرسید یکی که عاشقی چیست؟گفتم که چو ما شوی بدانی..!...
حدیث دوست با دشمن نگویم که هرگز مدعی محرم نباشد...